بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم اثر معصومه امیرزاده

بریده‌هایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۴۵ رأی
۴٫۵
(۳۴۵)
 آقای‌دکتر، این‌که خوبه. با من یه ترم سعدی داشتن، سؤال تاریخ وفات سعدی بود. در پاسخ نوشته بودن: هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق.
یه نفر
«جزئیات خیلی مهمن. اما کمی که کشیدی، از تابلو فاصله بگیر. پرسپکتیو تابلو رو درک کن. عمق اشیا در فاصله مشخص می‌شه.» وقتی غرق در خانه‌داری و بچه‌داری هستی، غرق در تکراری، غرق در شتابی، درک درستی از زیبایی و امنیتِ پنهانِ پشتِ این تکرارِ نعمت نداری، نعمت‌هایی مثل بندر، مثل یومّا، مثل بی‌بی، مثل پدرم.
ملکی
خودم به دلگرمی محتاجم، اما با چشم به او لبخند می‌زنم. گاهی در زندگی مجبور می‌شوی از چیزی ببخشی که خود به آن محتاجی، مثل من که آشوبم و همین یک ذره آرامشم را به او می‌بخشم.
اشک انار
هر روز، هر بار که لباس‌هایش را اتو می‌زدم و محال بود بگذارم خودش اتو بزند. اما حالا به راز فاصله‌ها و حد نگه‌داشتن‌ها پی‌برده‌ام، به این‌که زن حتی اگر چشمه باشد، باید بگذارد رهگذران برای نوشیدنش خم بشوند، زانو بزنند و لب‌های تشنۀ خود را به آن‌ها برسانند. چشمه‌ها نباید دنبال تشنه‌ها بدوند و مسیرشان را برای پیدا کردن آن‌ها کج کنند. مقصد رود دریاست، هرچند از این عبور، دشت‌ها هم سبز می‌شوند
ملکی
کنار بچه‌ها خوابیده‌ام و به سقف خیره‌ام، به سقفی که امنیت است، اما مانع آزادی. اگر سقف‌ها پنجره می‌شدند و دریچه‌ای رو‌به آسمان بودند، چقدر خوب بود! اگر پدرم فقط مرا به‌عنوان دختر خانه نمی‌خواست، اگر امیریل فقط مرا به‌عنوان مادر بچه‌هایمان نمی‌خواست، اگر سرهنگ فقط مرا به‌عنوان یک کارمند نمی‌خواست، اگر همۀ مردها باورمی‌کردند که هر زن می‌تواند وجودی تودرتو باشد، این لطیفِ قدرتمند، این ظریفِ مقاوم را باورمی‌کردند و نمی‌خواستند هرکدام به نفع اعتقاداتشان چیزی از او بکنند و دور بیندازند، شاید سقف‌ها پنجره می‌شدند و امنیت و آزادی باهم صلح می‌کردند.
اناربانو
«می‌شه صبر کرد، اون‌قدر تا حقیر شد؛ می‌شه هم صبر کرد، جوری که عزیز شد. اون صبر رو بلد بشو. تحمل و صبر باهم فرق دارن.»
اناربانو
باید بتوانم خودم را هم ویرایش‌کنم، آخرِ بعضی از فکرهایم نقطه بگذارم تا بدانم باید تمام شوند، بین بعضی حرف‌هایم ویرگول بگذارم تا با کمی وقفه ادایشان کنم، و بعد از بعضی احساس‌هایم علامت تعجب و جلو بعضی عادت‌ها و رفتارهایم علامت سؤال بگذارم. باید تا پیش از آن‌که فرصتم تمام شود، خودم را ویرایش کنم. روزی باید این کتاب را بخوانم.
saqqa
رنج‌هایی هستند که باید آن‌ها را پذیرفت و در آغوش کشید، برایشان معنایی جست‌وجو کرد و با معنای ناشی از رنج، لباس گرمی بافت. رنج‌هایی هم هستند که باید برای از بین بردنشان جنگید. من از رنج‌های اجباری زندگی غمگینم، اما برای از بین بردن دستۀ دوم می‌جنگم. من جنگجویی اندوهگینم. باید سر قالیچۀ زندگی را بگیرم و تکان دهم.
عاطفه سادات
هرکس حرام را پس بزند، خدا از حلال او را بی‌نیاز می‌کند.
کاربر ۵۹۳۵۲۳۱
آدم وقتی از گفتن خسته شود، سکوت می‌کند. اما نمی‌فهمم اگر از سکوت هم خسته شد، چه باید بکند.
مریم سادات
او تلاش می‌کند من را با کندن از گذشته، به حال مشغول کند. من با بی‌توجهی به حال، منتظر آینده‌ای نشسته‌ام که دوباره به گذشته برگردم.
Laya Sadegh
 لطفی که به منّت و کنایه آلوده‌ش کنی مث آبیه که توی کاسۀ کثیف به کسی تعارف کنی، به درد هیچ‌کس نمی‌خوره.
fr
بچه اگر جاهل و کم‌سن باشد و گم بشود، وقتی پیدا شد، مادر فقط بغلش می‌کند. اما اگر بچه بالغ بود و خودش گذاشت و رفت یا حتی گم شد، موقع برگرداندنش به خانه، مادر تشر می‌زند و پدر گوشمالی می‌دهد، اما سرآخر، وقت خواب، به صورت بچه نگاه می‌کنند و خوشحال‌اند که برگشته. اگر بعد از توبه گوشمالی هم شدید، تعجب نکنید. خدا بالغ حسابتان کرده. چه توی بغلتان گرفت چه تشر زد، تن بدهید. چون او با همۀ بزرگی‌اش، به سمت شما برگشته و صدایتان زده. بندهٔ پشیمان بنده‌ای است که صدای خدا را شنیده‌است.
reihaneh
خدا مردها را آفریده تا جهان را جای امن‌تری کنند و زن‌ها را برای زیباتر کردن این جهان امن.
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
اختیار زن با مرده، اختیار دل مرد با زن. مرد به زن می‌تونه حکم کنه اینجا برو، اونجا نرو. زنم می‌تونه حکم کنه، اما حکم زن حکم دله؛ به ظاهر نیست، به باطنه.
ملکی
روزی هزار بار تکرار کن تو مسئول انتخاب‌ها و تصمیم‌هایت هستی. نه بگو به هر حسی که تو را از حرکت بیندازد. احساس‌هایی که به‌جای رفتن، تو را به نشستن فرامی‌خوانند نمی‌توانند منشأ الهی داشته باشند.
ملکی
می‌گویم: «ولی امروز ازت ناراحت شدم. حسِ ازسرواکنی بهم دست داد.» این تمرین کتاب شناخت‌درمانی را تازه شروع کرده‌ام. حرف زدن را با «من» شروع کنم، نه «تو». به‌جای این‌که بگویم دست‌به‌سرم کردی، بگویم حسِ ازسرواکنی تا بین فکر و احساسم دیواری باشد و قضاوت نکرده باشم.
ملکی
باید با امیریل حرف بزنم، نه البته با ابراز نیاز یا خشم، نه به شکل و شیوۀ قدیم. من اگر امیریل را مردی غریبه فرض کنم، چطور با او حرف می‌زنم؟ اگر توقع درک همدیگر پیش از گفت‌وگو نبود، شاید موفق‌تر بودم. قبلاً در برخورد با مردها موفق بودم. بدون تشر، بدون غرغر، بدون انتقاد و سرزنش، نیازم را می‌گفتم و آن‌ها را برای برطرف کردن آن توانمند جلوه می‌دادم. این احساس قدرت آن‌ها را با من همراه می‌کرد. اما با امیریل، نه بر سر ناز بودم نه نیاز. نیازها روی هم تلنبار می‌شدند و وقتی به زبان می‌آمدند که اشک جان‌گداز بودند، شکوِه و شکایت و شماتت بودند.
ملکی
«معلوم نیست دردش دوا بشه، حتی اگه حاجتش روا بشه.» زیر این جمله توی دفترم خط کشیده‌ام و نوشته‌ام: «وَعَسَیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکمْ.»
زهرا حاتمی
تلاش انسان برای زخمی کردن انسان دیگر با تکه گوشتی که در دهانش می‌جنبد، خنده‌دار است
عاطفه سادات

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان