بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۸)
کنار بچهها خوابیدهام و به سقف خیرهام، به سقفی که امنیت است، اما مانع آزادی. اگر سقفها پنجره میشدند و دریچهای روبه آسمان بودند، چقدر خوب بود! اگر پدرم فقط مرا بهعنوان دختر خانه نمیخواست، اگر امیریل فقط مرا بهعنوان مادر بچههایمان نمیخواست، اگر سرهنگ فقط مرا بهعنوان یک کارمند نمیخواست، اگر همۀ مردها باورمیکردند که هر زن میتواند وجودی تودرتو باشد، این لطیفِ قدرتمند، این ظریفِ مقاوم را باورمیکردند و نمیخواستند هرکدام به نفع اعتقاداتشان چیزی از او بکنند و دور بیندازند، شاید سقفها پنجره میشدند و امنیت و آزادی باهم صلح میکردند.
محسنی
«اَلوَلَد سِرُّ اَبیه» یعنی «فرزند راز پدر خویش است». آنچه ما در ضمیر خود پنهان میکنیم در فرزند آشکار میشود. اگر در دل، حسد، تکبر، تنوعطلبی یا هر رذیلت اخلاقی پنهان کردهاید، بدانید که در فرزند آشکار خواهد شد.
چاینبات!
خودم به دلگرمی محتاجم، اما با چشم به او لبخند میزنم. گاهی در زندگی مجبور میشوی از چیزی ببخشی که خود به آن محتاجی، مثل من که آشوبم و همین یک ذره آرامشم را به او میبخشم. شاید تفسیر «ینفقون مما تحبون» همین باشد.
محسنی
به امیریل اخم نمیکنم که چرا دیر جنبیده. سینی را به لیلا میدهم و از او هم عبور میکنم. دارم سعی میکنم برای خودم، برای این بچهها، برای امیریل، کافی باشم. آدمی که برای خودش کافی است مدام از خودش دفاع نمیکند و با هر نسیمی، بههم نمیریزد.
زنگانه
«میشه صبر کرد، اونقدر تا حقیر شد؛ میشه هم صبر کرد، جوری که عزیز شد. اون صبر رو بلد بشو. تحمل و صبر باهم فرق دارن.»
فاطمه
- عزیز دلم! بین ما دو تا، کی بیشتر صدمه میبینه؟ خب، معلومه، من. باید نُه ماه بارداری رو تحمل کنم، دو سال شیردهی با عقبافتادگی تحصیلی، اجتماعی، جسمی و روحی. چطور میتونی مجبورم کنی چیزی رو که دوست ندارم توی خودم نگه دارم و وارد زندگیم کنم؟
دستش را میکشد. به صندلی تکیه میدهد.
- اونکه توی شکمته چیزی نیست بخوای بندازیش دور، یه انسانه.
ز.م
در تمام مدت، این موجود بیدعوت با من بوده، مثل یک گلسر که حواست نیست و توی چمدانت افتاده یا مثل یک تکه کاغذ کوچک که توی جیب کیفت با تو به همهجا میآید. اما گلسرها دستوپا درنمیآورند، کاغذها بزرگ نمیشوند و یکدفعه چمدان و کیفت باد نمیکند.
ز.م
شانههای امیریل افتاده و روبهجلو خم شدهاست. تسبیحش را دانه میاندازد. به پشتش دست میکشم. خودم به دلگرمی محتاجم، اما با چشم به او لبخند میزنم. گاهی در زندگی مجبور میشوی از چیزی ببخشی که خود به آن محتاجی، مثل من که آشوبم و همین یک ذره آرامشم را به او میبخشم. شاید تفسیر «ینفقون مما تحبون» همین باشد.
فاطمه
«بین افکار و احساست فاصله بگذار. افکارت را ارزیابی کن.»
کاربر ۱۹۴۴۵۱۷
حرف زدن را با «من» شروع کنم، نه «تو». بهجای اینکه بگویم دستبهسرم کردی، بگویم حسِ ازسرواکنی تا بین فکر و احساسم دیواری باشد و قضاوت نکرده باشم
کاربر ۱۹۴۴۵۱۷
امروز رنج کشیدم، اما رنجی که شاهدی مهربان و مقتدر دارد، رنجی که مقصرش را باید از مسببش جدا کرد. گونۀ ریحانه را میبوسم و موهایش را پس میزنم. اگر تو نبودی، من اینها را در کدام سفر، پای درس کدام استاد، با پوست و گوشت درک میکردم؟
ب. قاسمی
وقتی مشکلات و افکارت را دستهبندی کنی، حتی اگر هنوز آنها را حل نکرده باشی، بازهم زندگی جای بهتری میشود.
ب. قاسمی
. دلم نمیخواهد این حرفها ادامه پیدا کنند. اینجور حرفها توقعاتی را هم که در آدم نیست بیدار میکنند. توقع خواسته میشود و خواسته آرزو. آرزو حسرت میشود و مرز بین نیاز و خواسته گم میشود. چشم باز میکنی و میبینی بوی نمور حسرت همهجای زندگیات را پر کرده.
ب. قاسمی
بهر این فرمود آن شاه نبیه / مصطفی که «اَلوَلَد سِرُّ اَبیه». مولوی این مطلب را از قول پیامبر میگوید. «اَلوَلَد سِرُّ اَبیه» یعنی «فرزند راز پدر خویش است». آنچه ما در ضمیر خود پنهان میکنیم در فرزند آشکار میشود. اگر در دل، حسد، تکبر، تنوعطلبی یا هر رذیلت اخلاقی پنهان کردهاید، بدانید که در فرزند آشکار خواهد شد.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
«اَلوَلَد سِرُّ اَبیه» یعنی «فرزند راز پدر خویش است». آنچه ما در ضمیر خود پنهان میکنیم در فرزند آشکار میشود. اگر در دل، حسد، تکبر، تنوعطلبی یا هر رذیلت اخلاقی پنهان کردهاید، بدانید که در فرزند آشکار خواهد شد.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
این من بودم که بیش از نیاز آدمهای اطرافم، توی کاسهیشان مهر میریختم و وقتی سرریز میشد، بالای سر مِهرِ بر زمین ریخته شیون و زاری میکردم.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
بچه اگر جاهل و کمسن باشد و گم بشود، وقتی پیدا شد، مادر فقط بغلش میکند. اما اگر بچه بالغ بود و خودش گذاشت و رفت یا حتی گم شد، موقع برگرداندنش به خانه، مادر تشر میزند و پدر گوشمالی میدهد، اما سرآخر، وقت خواب، به صورت بچه نگاه میکنند و خوشحالاند که برگشته. اگر بعد از توبه گوشمالی هم شدید، تعجب نکنید. خدا بالغ حسابتان کرده. چه توی بغلتان گرفت چه تشر زد، تن بدهید. چون او با همۀ بزرگیاش، به سمت شما برگشته و صدایتان زده. بندهٔ پشیمان بندهای است که صدای خدا را شنیدهاست.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
آدمها همانقدر میتوانند احساسات ما را کنترل کنند که ما در ذهنمان به آنها قدرت میدهیم.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
اگر همۀ مردها باورمیکردند که هر زن میتواند وجودی تودرتو باشد، این لطیفِ قدرتمند، این ظریفِ مقاوم را باورمیکردند و نمیخواستند هرکدام به نفع اعتقاداتشان چیزی از او بکنند و دور بیندازند، شاید سقفها پنجره میشدند و امنیت و آزادی باهم صلح میکردند.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
بهر این فرمود آن شاه نبیه / مصطفی که «اَلوَلَد سِرُّ اَبیه». مولوی این مطلب را از قول پیامبر میگوید. «اَلوَلَد سِرُّ اَبیه» یعنی «فرزند راز پدر خویش است». آنچه ما در ضمیر خود پنهان میکنیم در فرزند آشکار میشود. اگر در دل، حسد، تکبر، تنوعطلبی یا هر رذیلت اخلاقی پنهان کردهاید، بدانید که در فرزند آشکار خواهد شد.
اشتیاق
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان