بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۸)
اتاق عمل سرد است. اول سوزش فرورفتن سوزن در کمرم و بعد احساس سنگ شدن پاهایم حسهای تازهای هستند که تجربه میکنم. تلاشم برای تکان دادن پا بینتیجه است؛ مثل دو ستون سنگی به بالاتنهام چسبیدهاند. دستهایم را مثل بیمارهای روانی به تخت بستهاند. آدم اگر دیوانه نباشد، به اختیار خودش میآید روی یک تخت بخوابد و بگوید شکمم را پاره کنید تا به آدم دیگری زندگی ببخشم؟ چقدر عجیب است! آدمی از دل آدم دیگری بیرون کشیده میشود
muhammad shirkhodaei
میتوان عقل مردمحورِ مدرن را نقد کرد و با ورود عقل مادرانه به عرصهٔ سیاستگذاریهای اجتماعی، زنان را از حاشیه به متن حیات فلسفی بشر کشاند. کریستوا چون افلاطون عقیده دارد که تمایلات و عواطف مادرانهٔ زنان به لایتناهی متعلق است، همان لایتناهیای که در عقل نمیگنجد.
گوشهٔ دفترچهام مینویسم «عواطف مادرانه». هر روز بیشتر از قبل به آن مبتلا میشوم. عجیب است در یک نفر دو قلب بتپد و دو عقل بشکفد.
muhammad shirkhodaei
یا رادَّ ما قَد فاتَ! ای برگردانندهٔ آنچه از دست رفته! مثل همهٔ اون چیزایی که به من برگردوندی، من رو به خودت برگردون! تو چیزی که خودت پروریدی رو ضایع نمیکنی. من آنِ توام، مرا به من باز مده!
کاربر ۲۴۹۶۱۹۰
«تابَ» یعنی «برگشتن و نگاه کردن به پشتسر». مسیری را داری میروی، ناگهان برگردی پشتسرت را نگاه کنی.» ته خودکارش را با طمأنینه کوبید به میز و شمرده گفت:
- اول خدا به سمت بنده برمیگردد و میبیند که او به خدای خودش پشت کرده و میرود. به او نظر میکند، انگار که او را صدا میکند: «بندهٔ من، کجا میروی؟ مسیر اینطرف است.» این نظر یقهٔ بنده را میگیرد و از بیراهه برش میگرداند سمت خدا. آنوقت بنده توبه میکند. یعنی او هم برمیگردد سمت خدا. حالا خدا توبهٔ دوم را دارد که از بنده توبهاش را میپذیرد و بنده را با خودش میبرد. «ثُمَّ تَابَ عَلَیهِمْ لِیتُوبُوا؛ خدا بهسوی ایشان توبه آورد تا ایشان توبه کنند.» پس توبهٔ بنده بین دو توبهٔ خداست.
کاربر ۲۴۹۶۱۹۰
«رفیق! مگه نگفتی وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِینَّهُم سُبُلَنا؟ پس معطل چی هستی؟ ای که مرا خواندهای، راه نشانم بده.»
کاربر ۲۴۹۶۱۹۰
اشکهایم را با چادرم پاک میکنم. میخواهم از حرم بیرون بروم. زیر لب به امام رضا میگویم: «من هرچه دل تو خواست هرگز نشدم / اما تو همانی که دلم خواستهاست»
مریم سادات
«فرزند راز پدر خویش است». آنچه ما در ضمیر خود پنهان میکنیم در فرزند آشکار میشود. اگر در دل، حسد، تکبر، تنوعطلبی یا هر رذیلت اخلاقی پنهان کردهاید، بدانید که در فرزند آشکار خواهد شد.
مریم سادات
زن ناشکر شوهرش را لجوج میکند.
مریم سادات
ارزش هر دلی به حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
مریم سادات
کشتی باش، مادر، نه کشتیبان. راه همینه که نشونت دادم. مراقب خودت و زندگیت باش.
مریم سادات
تنهایی چیز بدی نیست. آدم تنهایی میتواند آواز بخواند، بخندد، بمیرد. آدم حتی تنهایی به دنیا میآید. تنها که هستی، بیتوقعی از اینکه استکانی چای به دستت بدهند یا نان گرمی در سفرهات بگذارند. تنهایی چیز بدی نیست. خدا هم تنهاست.
کتابخور
صدای خروپف امیریل میآید. زمانی این صدا را دوست داشتم. اما امیریل من را از بیحدوحصر مهر ورزیدن پشیمان کرد، از همان روزهای اول، وقتی اولین بار برای بندر گریه کردم و توی آغوشم نگرفت، وقتی من را با غمهایم تنها گذاشت.
کتابخور
صدای خروپف امیریل میآید. زمانی این صدا را دوست داشتم. اما امیریل من را از بیحدوحصر مهر ورزیدن پشیمان کرد، از همان روزهای اول، وقتی اولین بار برای بندر گریه کردم و توی آغوشم نگرفت، وقتی من را با غمهایم تنها گذاشت.
کتابخور
کشتی باش، مادر، نه کشتیبان. راه همینه که نشونت دادم. مراقب خودت و زندگیت باش.
نوری
زن ناشکر شوهرش را لجوج میکند. این حرف را همیشه بیبی میزد، اما حالا معنیاش را میفهمم: خدایا! هر زن از ظرافت بهرهٔ مشخصی برده، اما میتواند صاحب لطافتی بیپایان باشد. کمکم کن. من برای تربیت بچههایم، برای خوشبخت بودن، برای زندگی ابدی کردن، به این لطافتی که با ذکاوت درهم آمیخته محتاجم. از این زمختی روح نجاتم بده. به من عقلِ جمیل بده، تدبیر ظریف، مدیریت لطیف. تو همهٔ اینها را در من از روز اول گذاشتهای. کمک کن این پردهٔ زمخت را از رویشان بردارم. لطیف بودن پنهانیترین تصمیم هر زن است. کمکم کن این تصمیم پنهانی را بگیرم.
maryam
برنج را توی دیگ میریزم و آبش را اندازه میگیرم. این دانهها توی یک بند انگشت آبِ رویِ سرشان پخته میشوند. اگر آب بیشتر باشد، شفته میشوند و اگر کمتر، سفت و خام میمانند. من در انبوهی از تعریفها و تمجیدها غرق بودم. خدا دیگ زندگی من را کج کرد و آب را اندازه گرفت. مورد توجه بودن. چرا باید دوست داشته باشم یا نیاز داشته باشم آدمها به من توجه کنند؟ وقتی در مرکز توجه هستی، مثل کاریکاتور رشد میکنی. جاهایی از وجودت که به آنها توجه میشود بزرگ میشوند و جاهایی از وجودت کوچک میمانند، مانند من که فقط شخصیت اجتماعیام بزرگ شده بود و چیزی مثل زنانگی و مادرانگی محو بود. خدا آب این دیگ را اندازه کرد.
maryam
طول میکشد تا آدم بفهمد چیزهای مهمتری توی این دنیا برای حرص خوردن هست.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
جوانها، اگر از کاری احساس پشیمانی دارید، یعنی خدا به سمتتان برگشته و دارد صدایتان میکند: «بندهٔ من، کجا میروی؟» حالا نوبت شماست. نگویید من را نمیبخشد. همینکه پشیمان شدهاید، یعنی او آمده سمت شما، یعنی الآن فقط باید بگویید ببخش. بعد دنبال خدا راه بیفتید و بروید. اینطور است که مولا میفرماید: «به هرکس توفیق توبه داده شود از آمرزش محروم نمیشود.»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
زن وقتی به مرد مبتلا شد، راه رفتنش هم پیش چشم او قیمت دارد. حتی همین سیاهی چادری که دور خودم پیچیده بودم قیمت داشت. نمیخواستم چوب تاراج به خودم بزنم
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
«امرٌ بین امرین» یعنی حال من که بهاختیار عاشق نشدم، اما به جبری مختار
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان