بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۸۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلوده‌ی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانه‌ی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خون‌آلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
ونوشه
دانشکده‌ی حقوق را رها کردم؛ و شاید بهتر باشد بگویم: دانشکده‌ی حقوق مرا رها کرد. امید وکیل‌مدافع‌شدن و از دزدها، از جانی‌ها و از کلاهبردارها دفاع کردن هم بر باد رفت. (باور کنید خیلی دوست داشتم مثل وکلای مدافع توی فیلم‌ها، درست در آخرین لحظه، در کیف سیاهم را باز کنم، سندی بیرون بیاورم، روی میز آقای رییس بکوبم، برگردم طرف دوربین و (صورت درشت) فریاد بزنم: «موکّل من اصلاً آدمکش نیست… چون، کسی که کشته شده، اصلاً داخل آدم نبوده…»)
کاربر ۲۱۹۳۱۳۰
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخه‌ات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخه‌ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ می‌دانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همه‌ی دکترها __ حتّی بی‌استعدادترین‌شان __ به فکر معالجه‌ی جدّی مریض‌هایشان می‌افتند؟ یعنی قضیّه‌ی طب و معالجه به کلّی شکل دیگری پیدا می‌کند؟
کاربر ۲۱۹۳۱۳۰
اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است. ما، دست‌کم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم. می‌توانیم برگردیم و مثل ایرانی‌های قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافی‌ست. (گاهی کار به شعاردادن می‌کشد. منتقدان بزرگ بر این عقیده‌اند که «نوشته نباید شعار باشد. باید ساده و راحت باشد. شعاردادن کار آدم‌های احمق است.» لطفاً این دو سه تا شعار آخری را پس بدهید تا منتقدان بزرگ، دست به شمشیر نبرند و مرا از پا در نیاورند.)
fr
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشت‌ها و ناتوانی‌ها __ نمی‌توانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
fr
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…» ابن‌مشغله در آن شهر آرام و در آن یک سال آرام، کوشید که خاک قلب را به دانه‌های خوب معتاد کند.
کاربر ۱۵۴۳۰۵۶
اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلوده‌ی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانه‌ی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خون‌آلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
saeed
آدم خودخواه، آدم درمانده‌ی مفلوکِ توسری‌خور بدبخت سیه‌روزی‌ست که تن به هر جور نوکری می‌دهد به این دلیل که فقط خودش را می‌خواهد و هیچ چیز توی دنیا به اندازه‌ی وجود خودش و زنده‌ماندن خودش برایش اهمیّت ندارد. به این ترتیب، شرف هم برایش اهمیّت ندارد، اخلاق هم برایش اهمیّت ندارد
saeed
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین. اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است.
saeed
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخه‌ات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخه‌ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ می‌دانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همه‌ی دکترها __ حتّی بی‌استعدادترین‌شان __ به فکر معالجه‌ی جدّی مریض‌هایشان می‌افتند؟ یعنی قضیّه‌ی طب و معالجه به کلّی شکل دیگری پیدا می‌کند؟
saeed
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
saeed
باید ایمان داشت که می‌توان بندگی نکرد و زنده ماند.
saeed
شبی در سیاه‌چادر چوپان پیری بودم. از او خواستم که تمام زندگی‌اش را برایم حکایت کند. گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
saeed
جای بازگشت و از نوساختن، عکس‌العملهای منفی متفاوتی نشان می‌دهیم. بعضی‌ها خود را با شرایط موجود منطبق می‌کنند و می‌گویند: «اینطور شد دیگر. حالا ادامه بده و معطّل نکن!» بعضی‌ها کمبودهایشان را از راههای دیگر ترمیم می‌کنند و پوششی زینتی و گرانبها بر مرده‌ی خویش می‌کشند؛ بعضی‌ها بیمارگونه و عصبی، تا پایان عمر به شکستی که خورده‌اند می‌اندیشند، زندگی را نفرین می‌کنند، همه چیز را به باد دشنام می‌گیرند و نفی می‌کنند، و هر چیز را که جلوی دستشان باشد می‌شکنند و خراب می‌کنند؛ و معدودی هم خودکشی می‌کنند. البتّه شکّی نیست که بعضی‌ها هم __ به دلایلی __ از همان نوجوانی و ابتدای حرکت، به سوی شغل یا هدفی رانده یا کشیده می‌شوند که محبوب آنهاست. نادرند، امّا هستند…
saeed
بعضی‌ها می‌روند بی‌آنکه هرگز به پشت سر خود نظری بیندازند، بعضی‌ها در بیست‌وپنج _ شش سالگی و بعضی‌ها حتّی، در شصت _ هفتاد سالگی جرئت و قدرت آن را پیدا می‌کنند که محاکمه‌یی درونی ترتیب بدهند و به حساب خود برسند. بستگی دارد به شرایط، محیطِ رشد، جهت حرکت و یک ضربه‌ی تصادفی، و کمتر کسی هم __ متأسّفانه __ در این لحظه‌ی عظیم، یکباره از جای می‌جهد و به نوآفرینی زندگی خویش می‌پردازد و چیزهایی را جبران می‌کند.
saeed
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهی‌اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.
saeed
یک بار دیگر فرصت یافتم که توی خیابان‌ها دنبال کار بگردم. یک بار دیگر به همسرم گفتم: بس بود. همه‌ی آن کارها بس بود. ما دیگر بیکار نمی‌مانیم. من می‌توانم کنج خانه بنشینم و از راه «ادیت کتاب» زندگی‌مان را بچرخانم. مطمئن باش. دیگر دوران آن اضطراب‌ها گذشته است. من، هر جا که بمانم، مثل آب راکد می‌گندم. باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمه‌یی آخرین چشمه نیست. دل‌بستن به یک آبادی کوچک یا بزرگ، ندیده‌گرفتن جمع آبادی‌هاست. من مرد راه و سفرم، ولگرد و کوله‌بار بر دوش. و شغل برای من مثل چای‌خانه‌های سر راه است. عمر، بیدادگرانه کوتاه است؛ عمر من، تو و عمر تک‌تک آدم‌ها… امّا عمر مردم و ملّت، هیچکس نمی‌تواند بگوید که کی به پایان می‌رسد.
کاربر ۱۸۰۶۰۵۷
اشاره‌ام به آن سوآل بی‌ربطِ «می‌خواهی چکاره شوی؟» بود که حرف به اینجا کشید. به این ترتیب، هیچ کودکی به چنین سوآلی پاسخی عاقلانه نمی‌دهد و نمی‌تواند بدهد؛ چرا که سوآل عاقلانه نیست. اینگونه سوآل‌های بی‌معنیِ بزرگ‌ها که خودبه‌خود جواب‌های بی‌معنیِ کوچک‌ها را به دنبال می‌آورد هنوز هم باب است. آدم خیال می‌کند که اگر روبروی یک بچّه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا حتماً لازم است که درباره‌ی «مشاغل آینده»‌ی طفل معصوم اطّلاعات دقیقی به دست بیاورد… حال آنکه می‌تواند در آن چند لحظه، سکوت کند و یا __ اگر واقعاً بلد است و از عهده بر می‌آید __ قصّه‌ی کوتاهی بگوید که تا سالیان سال از یاد آن بچّه نرود و یا جمله‌هایی را بر زبان بیاورد که به دلیل رنگ‌آمیزی زنده و شادشان، برای ابد در ذهن طفل بماند.
کاربر ۱۸۰۶۰۵۷
شبی در سیاه‌چادر چوپان پیری بودم. از او خواستم که تمام زندگی‌اش را برایم حکایت کند. گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد. به خویش گفتم: همین بزرگترین حکایت دردناکی است که درباره‌ی زندگی یک چوپان می‌توان گفت و شنید و به آن اندیشید.
راضیه
فقط آدم‌های علیل و بیمار که یأس، مثل کرم خاردار، تمام وجودشان را خورده و توی تک‌تک سلّول‌های بدنشان تخم ریخته باور دارند که شفایی وجود ندارد، که هر تلاشی، سر به سنگ کوبیدن است، که تو هرگز نمی‌توانی به آنچه آرزو داری و می‌خواهی برسی…
غوطہ‌ور🪐🌱🌊

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان