بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۸۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۵)
آدم بی‌آینده‌یی بود. کاری هم نمی‌توانست بکند.
سیما
«خب آقا نادر! تو درس خواندی و از شرّ چاپخانه راحت شدی. خود را خلاص کردی. ماشاالله ماشاالله حالا برای خودت آدمی هستی.»
سیما
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
LeNa
اگر، در روزگاری که شبه‌روشنفکران، ناامیدی را دکّان کرده‌اند و وسیله‌ی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمی‌آید، ابن‌مشغله کتباً اقرار می‌کند که «به بلاهت امید آراسته است.» او ایمان دارد که جهان، حتّی یک روز قبل از انهدام، به کمال خود، به اوج خود و به شکوه رؤیایی خود خواهد رسید؛ و همه‌ی رنج‌ها به همین یک روز کوتاه می‌ارزد…
کاربر ۳۳۱۸۶۱۹
باور کنید خیلی دوست داشتم مثل وکلای مدافع توی فیلم‌ها، درست در آخرین لحظه، در کیف سیاهم را باز کنم، سندی بیرون بیاورم، روی میز آقای رییس بکوبم، برگردم طرف دوربین و (صورت درشت) فریاد بزنم: «موکّل من اصلاً آدمکش نیست… چون، کسی که کشته شده، اصلاً داخل آدم نبوده…»
مصطفی پندار
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار
shmah
ارزش آدم‌ها را همین لحظه‌های غافلگیرکننده آشکار می‌کند.»
پوریا اقایی
ما، بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.
پوریا اقایی
که زن، هر چند بسیار صبور بود؛ امّا صبر، خوراک نمی‌شد.
پوریا اقایی
کسی که نجابت را دکّان می‌کند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد. دختری که در اوّلین برخورد، حالی شما می‌کند که «دختر» است، باید در دختربودنش شک کرد.
پوریا اقایی
برای ردکردن پیشنهاد یک دزد احتیاجی به نمایش نیست. احتیاجی به تظاهر نجیبانه نیست. احتیاجی به داد و فریاد و این که «آی مردم، مرا نگاه کنید که چقدر شریفم» نیست. و من همه‌ی این کارها را با آبروریزی کرده بودم.
پوریا اقایی
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
پوریا اقایی
کافی‌ست که یک قدم برداری. دیگر محال است که بتوانی به جای اوّلت برگردی. اگر همان یک قدم را به عقب بگذاری، درست سر جای اوّلش، فقط خیال می‌کنی که برگشته‌یی، حقیقت این است که خیلی چیزها عوض شده، خیلی چیزها فر ق کرده. زمان، دیگر آن زمان نیست، فضا آن فضا نیست، پا عیناً همان پا نیست، کفش، عیناً همان کفش نیست، و تو، همان آدمی که یک قدم به جلو برداشته بودی نیستی. بنابراین در هر شرایطی و به هر صورتی، یک قدم به جلو برداشتن، مسأله‌ی بسیار مهمّی‌ست
سعیده
امروز، ابن‌مشغله همه کار می‌کند __ همه کار. به استثنای آنچه معیارهای نسبتاً تثبیت‌شده‌ی اخلاقی، آنها را نادرست می‌نامد.
Afsaneh Habibi
«یعنی می‌فرمایید بنده کلاه آن کار را بر سرم بگذارم، پول در بیاورم و بعد ببرم بدهم به فقرا؟ چرا خود فقرا این کار را نمی‌کنند؟ آنها هم به واسطه احتیاج دارند؟»
Afsaneh Habibi
به گمان من، اگر تو کارت را شرافتمندانه و با در نظر گرفتن مجموعه‌یی از معیارهای انسانی و اخلاقی انجام بدهی، هیچ فرقی نمی‌کند که در آیندگان باشی یا کیهان یا اطّلاعات یا سازمان آب و برق یا فلان شرکت خیلی خیلی خصوصی و یا حتّی نقّاش باشی و کنج اتاقت کار کنی یا شاعر باشی و بالای کوه‌های بلند شعرت را بگویی. در همه حال وابسته‌یی به نظام موجود __ که یا باید درستش کنی و یا باید قبولش داشته باشی. این نمایش متقلّبانه‌ی آزادمنشی __ که بله… من نان دولت را نمی‌خورم و با دولت کار نمی‌کنم __ از خنک‌ترین و پوچ‌ترین نمایش‌هایی‌ست که در این چند ساله توی مملکت ما راه انداخته‌اند.
Afsaneh Habibi
«ابدا. من، در صورتیکه راهم را درست بروم از قضاوت هیچکس نمی‌ترسم، به‌خصوص قضاوت روشنفکران بدل که دلشان لک زده برای سقوط دیگران و چهار چشمی می‌پایند تا بهانه‌یی و مستمسکی پیدا کنند و آبروریزی راه بیندازند. آنها، دو جور آدم، راضی‌شان می‌کنند: آنان که شهید می‌شوند و آنها که سقوط می‌کنند، و اگر نتوانند دیگران را در یکی از این دو قالب جای بدهند، ناگزیرند که به کَلَک و نیرنگ و حقّه‌بازی متوسّل بشوند.»
Afsaneh Habibi
من می‌دانم که این چیزها را که می‌نویسم خیلی‌ها می‌دانند؛ امّا فکری هستم که چرا نمی‌نویسند، چرا نمی‌گو یند و باز نمی‌گویند؟ چرا پی نمی‌گیرند و به جایی نمی‌رسانند؟ و نکته‌ی جالب و دردناک این است که ما را که می‌خواهیم این چیزها را بنویسیم و تا حدّ ممکن و تا آنجا که ازمان برمی‌آید، به بهترشدن هر چیز که قابلیت بهترشدن را دارد کمک کنیم، «نااهل» می‌شناسند، یعنی ما، ما آدم‌هایی که هیچ چیز بجز یک شیشه جوهر پارکر و یک قلم فضول نق نقو نداریم و هیچکس نمی‌تواند __ البتّه اگر عقل داشته باشد __ در عشقمان به این خاک شک کند، مقاصد بدی داریم؛
Afsaneh Habibi
صاحب حجره مردی بود بسیار متموّل و متمکّن. همه چیز داشت و خیلی هم پیر بود. گفتم «همه‌چیز» داشت، و می‌افزایم که بیش از همه چیز، حرص. خدای من! اینها چطور آدم‌هایی هستند؟ و چرا اینطور هستند؟ آیا برای این سوآل، جوابی نمی‌توان یافت؟ آیا تا ابد، اینطور آدم‌ها به دنیا می‌آیند و دنیا را به گند می‌کشند و در گند نگه می‌دارند؟
Afsaneh Habibi
«عمو جان! فقط در صورتی که محبّت کنید و با دو تا شاخه میخک به دیدن من و همسرم بیایید، می‌توانید برادرزاده‌ی فقیر و نازنین‌تان را سرافراز بفرمایید. هدیه را بگذارید برای وقتی که همه چیز داشتم. آن وقت می‌توانید واقعاً یک چیز گران و غیر لازم برایم بیاورید.»
Afsaneh Habibi

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان