بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۵)
کسی که نجابت را دکّان میکند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
دختری که در اوّلین برخورد، حالی شما میکند که «دختر» است، باید در دختربودنش شک کرد.
نیتا
پانزده درصد کلّ سفارش را به عنوان کارمزد میدهیم به مسئول تبلیغات شرکت. او هم میشود شریک دزد و رفیق قافله. بقیّهی کارها را خودش رو به راه میکند. در جلسهی هیأت مدیره، خیلی شریفانه و نجیبانه میگوید: «بنده قربان کاملاً دقّت کردهام قربان. اگر کار را بدهیم دست این جوانها قربان هم ارزانتر تمام میشود قربان و هم تمیزتر از آب در میآید قربان.» یکی از اعضای هیأت مدیره در گوش مدیر تبلیغات میگوید: «چند درصدی هستند، این جوانان برومند؟» او هم میگوید: «دوازده درصدی قربان.» و ما، تا زمانی که این سه درصد را که دزد از دزد دزدیده و دزدان دیگر سندی برای اثبات دزدی ندارند لو ندهیم، کار داریم __ کار خوب شرافتمندانه.
نیتا
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!»
نیتا
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
مهشـــاد
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
مهشـــاد
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
بهناز
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشتها و ناتوانیها __ نمیتوانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
بهناز
دانستم ایران را سخت و بیحساب دوست داشتن، محکومیّت من است؛ همه جای ایران و همیشهی ایران را.
zahhonra
امّا ناگهان، تمامی پنجرههای روز بسته شد.
و شبِ کامل فرود آمد.
R
«راه، بهتر از منزلگاه است.»
Mahdieh
از هیچ، به قدرِهیچ باید خواست، نه بیشتر…
Mahdieh
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
نادر
استقلال، فقط به روح مربوط است __ البتّه با در نظر گرفتن شرایط. یادت باشد که حکم کلّی صادر نمیکنم. اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلودهی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانهی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خونآلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
melik
__ باشد! عیب ندارد. تو حرفت را بزن، من هم راه خودم را میروم.
melik
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
melik
همیشهی خدا کارهایی وجود دارد که کنندهاش وجود ندارد، و کنندههایی وجود دارند که برایشان کار وجود ندارد.
melik
دانستم ایران را سخت و بیحساب دوست داشتن، محکومیّت من است؛ همه جای ایران و همیشهی ایران را. مثل بچّهها خاک را در چنگ گرفتن و بر سکّهی گمشدهیی در تودهی بزرگ خاک گریستن.
melik
اشارهام به آن سوآل بیربطِ «میخواهی چکاره شوی؟» بود که حرف به اینجا کشید. به این ترتیب، هیچ کودکی به چنین سوآلی پاسخی عاقلانه نمیدهد و نمیتواند بدهد؛ چرا که سوآل عاقلانه نیست. اینگونه سوآلهای بیمعنیِ بزرگها که خودبهخود جوابهای بیمعنیِ کوچکها را به دنبال میآورد هنوز هم باب است. آدم خیال میکند که اگر روبروی یک بچّه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا حتماً لازم است که دربارهی «مشاغل آینده»ی طفل معصوم اطّلاعات دقیقی به دست بیاورد… حال آنکه میتواند در آن چند لحظه، سکوت کند و یا __ اگر واقعاً بلد است و از عهده بر میآید __ قصّهی کوتاهی بگوید که تا سالیان سال از یاد آن بچّه نرود و یا جملههایی را بر زبان بیاورد که به دلیل رنگآمیزی زنده و شادشان، برای ابد در ذهن طفل بماند.
melik
دانشکدهی حقوق را رها کردم؛ و شاید بهتر باشد بگویم: دانشکدهی حقوق مرا رها کرد. امید وکیلمدافعشدن و از دزدها، از جانیها و از کلاهبردارها دفاع کردن هم بر باد رفت.
(باور کنید خیلی دوست داشتم مثل وکلای مدافع توی فیلمها، درست در آخرین لحظه، در کیف سیاهم را باز کنم، سندی بیرون بیاورم، روی میز آقای رییس بکوبم، برگردم طرف دوربین و (صورت درشت) فریاد بزنم: «موکّل من اصلاً آدمکش نیست… چون، کسی که کشته شده، اصلاً داخل آدم نبوده…»)
moonlight
ابنمشغله، در سرزمین سبز کودکیهایش، میتوانست زیر درخت نارنجی بنشیند و روزها و روزها به این تحفهی چند روزه بیندیشد؛ و چنین نیز کرد:
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
ابنمشغله در آن شهر آرام و در آن یک سال آرام، کوشید که خاک قلب را به دانههای خوب معتاد کند.
ghazal
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان