بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۵)
من میگفتم ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش میشوی __ چه باسواد باشی چه کمسواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر… هر چه باشی، طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در میآورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو میآموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمیتوانی در مقابل آن بیتفاوت بمانی، دیگر نمیتوانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی، نمیتوانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «میروم امریکا، میروم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، میروم و خودم را خلاص میکنم
میـمْ.سَتّـ'ارے
اگر به دیدن من و زنم میآیید، دست خالی بیایید؛ و اِلّا از دم در برتان میگردانم. من نمیخواهم توی دو تا اتاقم، پر از آشغالها __ و یا حتّی جواهراتی __ باشد که من و زنم آنها را انتخاب نکردهییم. من یا عرضهی آن را دارم که خودم، با دست خودم و با کمک زنم زندگی را درست کنم و یا عرضهاش را ندارم که بهتر است خجالت بکشم و با امید به کادوهای بستهبندیشدهی آن نازنینها، دست به چنین عمل خطیری نزنم.
میـمْ.سَتّـ'ارے
«راه، بهتر از منزلگاه است.»
مهدی طالقانی
من فکر میکنم کسی که صمیمانه و با تمام وجود و اعتقاد و ایمانش برای این یا آن دستگاه کار میکند، آدم بدی نیست. ممکن است به نظر تو نوع تفکّرش درست نباشد؛ ولی او آدمیست که اگر به خود تو هم اعتقاد پیدا کند، برایت خیلی خوب کار میکند، اگر به دیوار هم اعتقاد پیدا کند، برایش خیلی خوب کار میکند. او به هیچ چیز بجز خودِ کارکردن فکر نمیکند، و در مجموع، او در هر دستگاهی که باشد شرف آن دستگاه است.
SFatemehM
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشتها و ناتوانیها __ نمیتوانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
S
میدانی عزیزم؟ ما با آدمهایی طرفیم که آنها، خودشان، آدمهای اصلی نیستند. اصلیها ممکن است خیلی خوب باشند __ که حتماً هم هستند __ امّا دست ما به آنها نمیرسد. این فرعیها هم بابت هر خدمتی که میکنند سهم میخواهند.
plato
ماشاالله ماشاالله ما جوانهای شهری همه خوشبیان، مؤدّب، خوشبرخورد، خوشتیپ، نازنین و خلاصه همهچیز تمامیم و بیکاریم…
plato
باستانشناسان و محقّقان تاریخشان سالهای سال زحمت کشیدند تا ثابت کردند واژهی «بَربَر» یعنی «وحشی» ؛ یعنی به معنایی که مطلقاً ارتباطی با این واژه نداشت.
plato
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!»
no way
اشتباه از آن شاعریست که در بیان مسائل، هیچ منطقی نداشته و خیال میکرده دیوار کج تا ثریّا میرود و فرو نمیریزد، همینطور کج میرود و میرود و میرود، و خم به ابرو نمیآورد. چه حرفها را باید از شعرای قدیم قبول کرد و دم نزد.
overthink
درست در همان زمان بود که تو میتوانستی حس کنی که چقدر از خودم دور شدهام؛ از آن «خودی» که میتوانستم باشم. و شاید، اگر محبّت داشتی، میتوانستی حس کنی که تا چه حد به یک اعتراف نیوش خوب و صمیمی محتاجم
Mahdie
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
zahra.d
اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلودهی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانهی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خونآلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
ققنوس
کسی که نجابت را دکّان میکند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
کاربر ۱۱۱۸۲۷۸
در هر شرایطی و به هر صورتی، یک قدم به جلو برداشتن، مسألهی بسیار مهمّیست.
ملیکا
آدم کلّهشقِّ مغرور، آدمیست که به خاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری… حاضر است به راحتی تمام زندگی و «خود» ش را فدا کند.
ملیکا
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد. بهشت، وعدهی کاملی نیست.
mobina
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد. بهشت، وعدهی کاملی نیست.
پاییزِ🌱
«ارزش آدمها را همین لحظههای غافلگیرکننده آشکار میکند.»
کاربر ۱۵۸۶۹۷۸
«یک لحظهی غافلگیرکننده بود. درماندم.»
کاربر ۱۵۸۶۹۷۸
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان