بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۲۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
ما خودمان را گول می‌زنیم __ چون مردم را نمی‌توانیم گول بزنیم، می‌بینیم کسی به ما احترام نمی‌گذارد، کسی قدر ما قدیسان و شهیدان ویسکی‌خور را نمی‌داند، و کسی پی به نبوغ و قدرت عظیم خلّاقه‌ی ما نمی‌برد، مجبور می‌شویم برای توجیه تنهایی و بی‌کسی‌مان این فلسفه‌ها را ببافیم که: «بله… ما ملّت، همیشه برای مرده‌ها فریاد کشیده‌ییم. چه نوابغی که در این مُلک سر گرسنه بر بالین سنگ نهادند و کسی به دردهایشان نرسید.»
minoo_tt
ما می‌کوشیدیم که خسته نشویم. و همین کوشش دائمی، خسته و خسته‌ترمان می‌کرد.
minoo_tt
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
minoo_tt
همان نوجوانی و ابتدای حرکت، به سوی شغل یا هدفی رانده یا کشیده می‌شوند که محبوب آنهاست. نادرند، امّا هستند…
zoha
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
m.kh
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
Hadis
اگر من به جای آن همه آگهی که در طول سال‌های سال خواندم، درست به همان اندازه و همان مدّت فلسفه می‌خواندم، حتماً فیلسوف می‌شدم؛ طب می‌خواندم، طبیب می‌شدم، و ویالون می‌زدم… نمی‌دانم… شاید یکی از بزرگترین ویالونیست‌های دنیا می‌شدم.
aref
سرکارگرها همه آلمانی بودند. فحش‌های آبدار آلمانی می‌دادند و ما که نمی‌فهمیدیم و یا به خودمان تلقین می‌کردیم که ابداً نمی‌فهمیم، دوستانه و مهربان لبخند می‌زدیم. چه می‌شود کرد؟ یک کارگر ساده‌ی چاپخانه چطور می‌تواند ادّعا و اثبات کند که یک آدم متخصّص غربی فحش‌های خیلی بد و «آبدار» می‌دهد؟ تازه گیریم که ثابت هم بکند، فعلاً که چیزی از آقایی غربی کم نمی‌شود. آدم‌ها را مثل مگس و مورچه می‌کُشند و له می‌کنند، هیچکس نمی‌تواند حرفی بزند
aref
آن‌وقت‌ها که ما خیلی کوچک بودیم، پیش می‌آمد که با مهمانی بزرگ، برای چند لحظه روبرو شویم. مهمان بزرگ محبّتی می‌کرد و می‌پرسید: «خب، آقا کوچولو! شما، وقتی بزرگ شدی، می‌خواهی چکاره بشوی؟» و ما هم زیر لب جواب می‌دادیم: «دکتر» یا «مهندس» و یا «خلبان» و بعد سر به زیر‌می‌انداختیم. این مسلّم است که نه فقط بچّه‌های بی‌گناه بلکه بسیاری از نوجوان‌های عاقل و هشیار هم نمی‌دانند که می‌خواهند چکاره بشوند و برخی هم که می‌دانند، نمی‌توانند بشوند.
فاطمه یکتا
آدم کلّه‌شق باج نمی‌دهد، باج نمی‌گیرد، دزدی نمی‌کند، با دزدها کنار نمی‌آید، به دوستانش و به میهنش خیانت نمی‌کند، برای هر بیگانه هر دشمن و هر ارباب، دم تکان نمی‌دهد
سادات
اگر شعاردادن، کار خیلی بدی‌ست و آدمیزاد شعار دهنده را با لگد از تاریخ ادبیّات می‌اندازند بیرون، داشتن تخصّص خیلی خوب است و آدم متخصّص را با لگد از هیچ کجا نمی‌اندازند بیرون.
fr
«باید ایمان داشت که می‌توان بندگی نکرد و زنده ماند. به گفت‌وگو نشستن، گاهی، شاید این ایمان را             در ما بیافریند.»
maryam
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
پسر پاییز
اشاره‌ام به آن سوآل بی‌ربطِ «می‌خواهی چکاره شوی؟» بود که حرف به اینجا کشید. به این ترتیب، هیچ کودکی به چنین سوآلی پاسخی عاقلانه نمی‌دهد و نمی‌تواند بدهد؛ چرا که سوآل عاقلانه نیست. اینگونه سوآل‌های بی‌معنیِ بزرگ‌ها که خودبه‌خود جواب‌های بی‌معنیِ کوچک‌ها را به دنبال می‌آورد هنوز هم باب است. آدم خیال می‌کند که اگر روبروی یک بچّه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا حتماً لازم است که درباره‌ی «مشاغل آینده»‌ی طفل معصوم اطّلاعات دقیقی به دست بیاورد…
Foroogh
من، هر جا که بمانم، مثل آب راکد می‌گندم. باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمه‌یی آخرین چشمه نیست. دل‌بستن به یک آبادی کوچک یا بزرگ، ندیده‌گرفتن جمع آبادی‌هاست.
rezaat98
«بله… ما ملّت، همیشه برای مرده‌ها فریاد کشیده‌ییم. چه نوابغی که در این مُلک سر گرسنه بر بالین سنگ نهادند و کسی به دردهایشان نرسید.»
rezaat98
زندگی روز به روز سخت‌تر می‌شد. ارقام بدهی، حرکتی صعودی را طی می‌کرد. همه طلبکار بودند، حتّی گلفروش. مجلّل زندگی نمی‌کردیم؛ به هیچ وجه. امّا ساده زندگی کردن هم کار ساده‌یی نبود. بیش از نیمی از مجموع درآمد ما را کرایه خانه می‌بلعید. ظالمانه و غیرمنطقی بود.
rezaat98
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
Hamid_R_khani
اگر، در روزگاری که شبه‌روشنفکران، ناامیدی را دکّان کرده‌اند و وسیله‌ی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمی‌آید، ابن‌مشغله کتباً اقرار می‌کند که «به بلاهت امید آراسته است.»
reza.nedari
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد.
N.Sh

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان