بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۴)
عقیدهی من درست خلاف این بود و هست. کافیست که یک قدم برداری. دیگر محال است که بتوانی به جای اوّلت برگردی. اگر همان یک قدم را به عقب بگذاری، درست سر جای اوّلش، فقط خیال میکنی که برگشتهیی، حقیقت این است که خیلی چیزها عوض شده، خیلی چیزها فر ق کرده. زمان، دیگر آن زمان نیست، فضا آن فضا نیست، پا عیناً همان پا نیست، کفش، عیناً همان کفش نیست، و تو، همان آدمی که یک قدم به جلو برداشته بودی نیستی. بنابراین در هر شرایطی و به هر صورتی، یک قدم به جلو برداشتن، مسألهی بسیار مهمّیست.
SFatemehM
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد.
plato
دنیای کارگرهای حروفچین، دنیای غریبیست. آنها خیلی چیزها میدانند و دائماً چیزهای تازهیی را زیر لب زمزمه میکنند.
plato
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!»
plato
مگر آنکه
از بیخ و بُن
مِلکِ وقف بودنش را فراموش یا اِنکار کرده باشی، که در این صورت، البتّه، نه خودِ تو مسألهیی هستی و نه آنچه میکنی مسألهییست که قابل بحث و اعتنا باشد.
در حقیقت، نبودهیی و نیستی تا چنین و چنان کردنت، روی زمینی که ما مِلکِ وقفش میدانیم، چنین و چنان کردنی تلقّی شود.
نیامدهیی، نماندهیی، و نرفتهیی. از هیچ، به قدرِهیچ باید خواست، نه بیشتر…
plato
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهیاش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.
plato
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ میدانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همهی دکترها __ حتّی بیاستعدادترینشان __ به فکر معالجهی جدّی مریضهایشان میافتند؟ یعنی قضیّهی طب و معالجه به کلّی شکل دیگری پیدا میکند؟
Mrziye
برای ردکردن پیشنهاد یک دزد احتیاجی به نمایش نیست. احتیاجی به تظاهر نجیبانه نیست. احتیاجی به داد و فریاد و این که «آی مردم، مرا نگاه کنید که چقدر شریفم» نیست. و من همهی این کارها را با آبروریزی کرده بودم.
کسی که نجابت را دکّان میکند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
دختری که در اوّلین برخورد، حالی شما میکند که «دختر» است، باید در دختربودنش شک کرد.
فرسا
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
Arefeh Ansari
با قلب کوچک خود باور داشتم که پدر با من بد میکند و بسی بد میکند، و شاید هم __ کسی چه میداند __ هدفش آزاردادن و تحقیرکردنم بود، و اینکه بتواند جلوی هر مهمان خوانده و ناخوانده بگوید: «آب حوض را نادر میکشد…» و خجالتم بدهد __ که من البتّه آب را میکشیدم و نه خجالت را __ امّا بعدها و خیلی بعد، که رانده یا بریده از هر شغلی میتوانستم شغل دیگری داشته باشم، و میدیدم که چه جانور بارکش غریبی شدهام امّا بار خفّت نمیکشم و منّت رییس و ذلّت تکدّی… آن وقت بود که به قلبم آموختم سپاسگزار آن پدری باشد که فرصت برداشتن کلاه، خمکردن کمر و درازکردن دست را از پسر ستانده است…
سجاد پیرزاد
من یا عرضهی آن را دارم که خودم، با دست خودم و با کمک زنم زندگی را درست کنم و یا عرضهاش را ندارم که بهتر است خجالت بکشم و با امید به کادوهای بستهبندیشدهی آن نازنینها، دست به چنین عمل خطیری نزنم.
کاربر ۱۵۸۶۹۷۸
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد.
فاطمه دستان
شبی در سیاهچادر چوپان پیری بودم.
از او خواستم که تمام زندگیاش را برایم حکایت کند.
گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
به خویش گفتم: همین بزرگترین حکایت دردناکی است که دربارهی زندگی یک چوپان میتوان گفت و شنید و به آن اندیشید.
فاطمه دستان
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشتها و ناتوانیها __ نمیتوانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
فاطمه دستان
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد.
کاپتا
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
Sobhan Naghizadeh
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهیاش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.
Sobhan Naghizadeh
کلّهشقّی، زندگی را به طرز خاصّی شیرین و دردناک میکند؛ امّا گذشته از مزهی زندگی، به آن مفهوم میدهد
کاربر ۱۷۵۰۵۹۲
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
ستاره
اصل را رها میکنند و میچسبند به ناچیزترین فروع.
Mephisto
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان