بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۴)
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
zhale
مجلّل زندگی نمیکردیم؛ به هیچ وجه. امّا ساده زندگی کردن هم کار سادهیی نبود.
مهدیس 🌙
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشتها و ناتوانیها __ نمیتوانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
FerFerism
حرفم این است که ما وقتی در برابر چنان لحظهیی غولآسا و تعیینکننده قرار میگیریم، به جای بازگشت و از نوساختن، عکسالعملهای منفی متفاوتی نشان میدهیم. بعضیها خود را با شرایط موجود منطبق میکنند و میگویند: «اینطور شد دیگر. حالا ادامه بده و معطّل نکن!» بعضیها کمبودهایشان را از راههای دیگر ترمیم میکنند و پوششی زینتی و گرانبها بر مردهی خویش میکشند؛ بعضیها بیمارگونه و عصبی، تا پایان عمر به شکستی که خوردهاند میاندیشند، زندگی را نفرین میکنند، همه چیز را به باد دشنام میگیرند و نفی میکنند، و هر چیز را که جلوی دستشان باشد میشکنند و خراب میکنند؛ و معدودی هم خودکشی میکنند. البتّه شکّی نیست که بعضیها هم __ به دلایلی __ از همان نوجوانی و ابتدای حرکت، به سوی شغل یا هدفی رانده یا کشیده میشوند که محبوب آنهاست. نادرند، امّا هستند…
FerFerism
وقتی من __ فیالمثل __ که نویسندهی والامقام هم هستم __ مثلاً __ تا گردن در مواد مخدّر فرو رفتهام و پول مخدّری که در هر روز مصرف میکنم بیش از مخارج ده خانوادهی متوسطالحال است، و اگر پول عرق و کبابی را که در سه ماه زمستان توی این هتل یا آن کافه میخورم، روی هم بریزی میتوانی برای تمام بچّههای یک مدرسهی پایین شهر، پالتو و پوتین بخری، چطور و به چه جرئتی انتظار دارم که مردم مرا بشناسند، به من احترام بگذارند و دوستم بدارند؟ بیچشم و رویی هم اندازه دارد.
Nafiseh R
وقتی من __ فیالمثل __ که نویسندهی والامقام هم هستم __ مثلاً __ تا گردن در مواد مخدّر فرو رفتهام و پول مخدّری که در هر روز مصرف میکنم بیش از مخارج ده خانوادهی متوسطالحال است، و اگر پول عرق و کبابی را که در سه ماه زمستان توی این هتل یا آن کافه میخورم، روی هم بریزی میتوانی برای تمام بچّههای یک مدرسهی پایین شهر، پالتو و پوتین بخری، چطور و به چه جرئتی انتظار دارم که مردم مرا بشناسند، به من احترام بگذارند و دوستم بدارند؟ بیچشم و رویی هم اندازه دارد.
سينا
تصوّر میکنم که احتیاج، باز هم راههای تازهیی پیش پای ما خواهد گذاشت.
میم.قاف
ما، بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.
farnaz Pursmaily
ابنمشغله در آن شهر آرام و در آن یک سال آرام، کوشید که خاک قلب را به دانههای خوب معتاد کند.
farnaz Pursmaily
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشتها و ناتوانیها __ نمیتوانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
farnaz Pursmaily
به هر حال حرفم این بود که هر آدمی را کلّهشقّیها و یکدندگیهایش میسازد.
هر سازِش، یک عامل سقوطدهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمانداریم.
کلّهشقّی، زندگی را به طرز خاصّی شیرین و دردناک میکند؛ امّا گذشته از مزهی زندگی، به آن مفهوم میدهد، رنگ میدهد، و شکل قابل قبول و ستایش میدهد.
🍁
از او خواستم که تمام زندگیاش را برایم حکایت کند.
گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
Pariya
لحظهیی که انسان حس میکند آنچه باید باشد و میتوانسته باشد، نشده است؛ لحظهیی که میتواند به تفکّری عادلانه دربارهی گذشته و آیندهی خویش بپردازد، و اگر باور میکند که تباه یا مسخ شده، باز گردد و حرکت تازهیی را آغاز کند، و یا وا بدهد و تسلیم شود. این حادثه در چه سنّی اتّفاق میافتد، هیچ معلوم نیست.
Pariya
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد.
mohadeseh
کسی که نجابت را دکّان میکند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
nastaranghavami
استقلال، فقط به روح مربوط است __ البتّه با در نظر گرفتن شرایط. یادت باشد که حکم کلّی صادر نمیکنم. اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلودهی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانهی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خونآلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
zeinab.P_J
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
up
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ میدانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همهی دکترها __ حتّی بیاستعدادترینشان __ به فکر معالجهی جدّی مریضهایشان میافتند؟ یعنی قضیّهی طب و معالجه به کلّی شکل دیگری پیدا میکند؟
Roya🌱
ما، بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.
فاطمه ناظریان
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است.
ما، دستکم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم.
میتوانیم برگردیم و مثل ایرانیهای قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافیست.
منصوره
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان