بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۱۰۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
شیک‌ترین و لذیذترین آگهی‌های استخدام آگهی‌هایی‌ست که به زبان انگلیسی نوشته می‌شود و مربوط به یک مؤسسه‌ی انگلیسی‌ست. رایحه‌ی مطبوع یک نوکری افتخارآمیز از آن به مشام می‌رسد. جان در هوای چنین آگهی لذّت‌بخشی پر می‌گشاید و پرواز می‌کند و پرپرزنان، تا دوردست‌ها، تا کیمیای سعادت می‌رود
reza
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخه‌ات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخه‌ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ می‌دانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همه‌ی دکترها __ حتّی بی‌استعدادترین‌شان __ به فکر معالجه‌ی جدّی مریض‌هایشان می‌افتند؟ یعنی قضیّه‌ی طب و معالج
reza
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشت‌ها و ناتوانی‌ها __ نمی‌توانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم. اگر شرح حال من از نظر کیفیت، ارزش و تأثیربخشی، «صد» نیست، پنجاه نیست و پنج هم نیست، این کمبود __ به گمان من __ دلیل کافی برای چشم پوشیدن از بیان آن نیست.
reza
آن‌وقت‌ها که ما خیلی کوچک بودیم، پیش می‌آمد که با مهمانی بزرگ، برای چند لحظه روبرو شویم. مهمان بزرگ محبّتی می‌کرد و می‌پرسید: «خب، آقا کوچولو! شما، وقتی بزرگ شدی، می‌خواهی چکاره بشوی؟» و ما هم زیر لب جواب می‌دادیم: «دکتر» یا «مهندس» و یا «خلبان» و بعد سر به زیر‌می‌انداختیم. این مسلّم است که نه فقط بچّه‌های بی‌گناه بلکه بسیاری از نوجوان‌های عاقل و هشیار هم نمی‌دانند که می‌خواهند چکاره بشوند و برخی هم که می‌دانند، نمی‌توانند بشوند. امکانات یا احتمالاً عدم امکانات، آن‌ها را می‌پیچاند و به سویی می‌اندازد که خوابش را هم ندیده بوده‌اند، و یک روز می‌بینند کسی شده‌اند که هرگز نخواسته‌اند باشند.
reza
زن، در موقعیّت اجتماعی ما، خیلی راحت می‌تواند مردش را به بیراه بکشاند، ذلیل کند و زمین بزند، و خیلی راحت می‌تواند سرپا نگه دارد، حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم شود. کافی‌ست که زن بگوید: «من از این وضع خسته شده‌ام. چقدر بی‌پولی؟ چقدر خجالت؟ چقدر نمایش و تظاهر به شرافت؟ آخر شرافت را که نمی‌شود خورد، نمی‌شود پوشید، نمی‌شود تبدیل به اسکناس کرد و کرایه خانه داد. تنها به فکر خودت و نجات نجابتت نباش. ما به آسایش احتیاج داریم. ما هم آدمیم. به خاطر ما از این همه خودخواهی بگذر. روزگار اینطور است. همه اینطورند.» در این صورت، لرزیدن، قطعی‌ست. و احتمال فراوان سقوط وجود دارد __ البتّه اگر زن و بچّه‌ات را واقعاً دوست داشته باشی.
میر مهنا
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
ailin ailin
سوآل عاقلانه نیست. اینگونه سوآل‌های بی‌معنیِ بزرگ‌ها که خودبه‌خود جواب‌های بی‌معنیِ کوچک‌ها را به دنبال می‌آورد هنوز هم باب است. آدم خیال می‌کند که اگر روبروی یک بچّه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا حتماً لازم است که درباره‌ی «مشاغل آینده»‌ی طفل معصوم اطّلاعات دقیقی به دست بیاورد… حال آنکه می‌تواند در آن چند لحظه، سکوت کند و یا __ اگر واقعاً بلد است و از عهده بر می‌آید __ قصّه‌ی کوتاهی بگوید که تا سالیان سال از یاد آن بچّه نرود و یا جمله‌هایی را بر زبان بیاورد که به دلیل رنگ‌آمیزی زنده و شادشان، برای ابد در ذهن طفل بماند.
خاتون
منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمان‌داریم.
hemat133
می‌ترسید که من نیز روش او را دنبال کنم و پس از چندی، از آن مقام رفیع پایینش بکشم و جایش را بگیرم.
lover book
کافی بود برق یک انتظار را در چشم‌های زنم ببینم و بلافاصله راهم را کج کنم؛ کجِ کج.
lover book
اگر «انتخاب» مطرح باشد تازه از این لحظه شروع می‌شود، لحظه‌یی که انسان حس می‌کند آنچه باید باشد و می‌توانسته باشد، نشده است؛ لحظه‌یی که می‌تواند به تفکّری عادلانه درباره‌ی گذشته و آینده‌ی خویش بپردازد، و اگر باور می‌کند که تباه یا مسخ شده، باز گردد و حرکت تازه‌یی را آغاز کند، و یا وا بدهد و تسلیم شود.
نون صات
حتماً خیال می‌کنند نوشتن کلمه‌ی «کتر» خشت اوّل است و اگر آن را کج بگذارند، دیوار افتخارشان تا ثریّا کج می‌رود (در این مورد خاص البتّه اشتباه از آن شاعری‌ست که در بیان مسائل، هیچ منطقی نداشته و خیال می‌کرده دیوار کج تا ثریّا می‌رود و فرو نمی‌ریزد، همینطور کج می‌رود و می‌رود و می‌رود، و خم به ابرو نمی‌آورد. چه حرف‌ها را باید از شعرای قدیم قبول کرد و دم نزد.)
Roya🌱
__ می‌دانی عزیزم؟ ما با آدم‌هایی طرفیم که آنها، خودشان، آدم‌های اصلی نیستند. اصلی‌ها ممکن است خیلی خوب باشند __ که حتماً هم هستند __ امّا دست ما به آنها نمی‌رسد. این فرعی‌ها هم بابت هر خدمتی که می‌کنند سهم می‌خواهند. __ یعنی چه؟ __ «یعنی چه» یعنی چه عزیز من؟ خب پول می‌خواهند دیگر. __ یعنی باج؟ __ نه عزیزم، نه عمرم، نه جانم… این کلمه را به کلّی فراموش کن. اسمش باج نیست؛ حقّ واسطگی و حقّ کاریابی و اینجور چیزهاست.
f_altaha
پیش رویشان خوان گسترده‌یی‌ست و سفره‌ی رنگینی. برای هر کس به قدر خودش غذا هست. و اگر تو بتوانی تخت سینه‌ی رفیقت بزنی و او را از سر سفره دور کنی، به اندازه‌ی دو نفر غذا داری، و اگر بتوانی همه را از پای درآوری، تو هستی و یک خوان بزرگ پر از طعام و شراب. پس ای گرسنگان! دوستی‌های چند ساله را فراموش کنید، خوبی‌هایی را که در حقّتان کرده‌اند فراموش کنید، انسانیّت و اخلاق و رفاقت را فراموش کنید، تا می‌توانید فراموش کنید؛ حتّی بچّه‌هایی را که به خاطر آنها کار می‌کنید فراموش کنید. مهمانی مهم است نه مهماندار. سفره مهم است نه صاحب سفره. این که کار داشته باشیم و حقوق خوب مهم است نه نفس کار و علّت گرفتن دستمزد.
f_altaha
امّا با فارسی معیوب و آرام‌بخشی گفت: «آقا نادر! من عصبانی. کار زیاد. باش!» گفتم: «آقا! اینجا ایران. تو از من حقوق می‌گیری، حق نداری فحش بدهی.» و خداحافظی کردم. دم در، برم گرداندند که او می‌گوید: «وسائل کارت را باید طبق صورت تحویل بدهی.» عجیب است که آنها خیال می‌کنند همه‌ی ما دزد هستیم.
فاطمه ناظریان
این سکوت، مثل یک روانداز سنگین در شب گرم، نفست را می‌بندد. دلت می‌خواهد، از هر کجا که هست، صدای روشن‌شدن موتوری، صدای چکیدن آبی، صدای نسیمی، صدای شیون طفلی، صدای آوای غمناک و عاشقانه‌ی سوار ترکمنی، صدای صدایی را بشنوی
فاطمه ناظریان
هر آدمی را کلّه‌شقّی‌ها و یک‌دندگی‌هایش می‌سازد. هر سازِش، یک عامل سقوط‌دهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط می‌شود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمان‌داریم. کلّه‌شقّی، زندگی را به طرز خاصّی شیرین و دردناک می‌کند؛ امّا گذشته از مزه‌ی زندگی، به آن مفهوم می‌دهد، رنگ می‌دهد، و شکل قابل قبول و ستایش می‌دهد. آدم کلّه‌شق __ و نه خودخواه، یادتان باشد __ آنقدر راحت می‌خوابد و آنقدر خواب‌های خوب می‌بیند که همین، و فقط همین، به زنده‌ماندن می‌ارزد.
سياه مشق
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…» ابن‌مشغله در آن شهر آرام و در آن یک سال آرام، کوشید که خاک قلب را به دانه‌های خوب معتاد کند.
سياه مشق
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشت‌ها و ناتوانی‌ها __ نمی‌توانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
فاطمه ناظریان
حق نداری با رنگهای چرک و تیره‌ی شهوت، نفرت، دنائت و رذالت، رنگینش کنی. مگر آنکه از بیخ و بُن مِلکِ وقف بودنش را فراموش یا اِنکار کرده باشی، که در این صورت، البتّه، نه خودِ تو مسأله‌یی هستی و نه آنچه می‌کنی مسأله‌یی‌ست که قابل بحث و اعتنا باشد.
فاطمه ناظریان

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان