بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۴)
به هر حال حرفم این بود که هر آدمی را کلّهشقّیها و یکدندگیهایش میسازد.
مهدیس 🌙
اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است.
ما، دستکم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم.
میتوانیم برگردیم و مثل ایرانیهای قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافیست.
مهدیس 🌙
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
مهدیس 🌙
به این ترتیب، این فرزند شر و ناآسودهی خانواده، از یک سو درگیریهای سیاسی روز را دارد که هر نوع دوام و قطعیّت را از زندگی میگیرد، و از یک سو نمیخواهد سرشکسته و ذلیل به خانهی پدر بازگردد و بگوید: «به من اجازه بده که سر سفرهی تو بنشینم، پدر!»
مهدیس 🌙
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد.
مهدیس 🌙
مقداری یکدندگی و لجبازیداشتم.
به گمان من هر آدمی را کلّهشقّیهایش میسازد، یعنی به اعتبار مقدار کلّهشقّیاش، آدم است. البتّه منظورم خودخواهیهایش نیست. حساب خودخواهی از غرور به کلّی جداست و کلّهشقّی جزئی از غرور است، جزء مشاهدهشدنی غرور است. آدم خودخواه، آدم درماندهی مفلوکِ توسریخور بدبخت سیهروزیست که تن به هر جور نوکری میدهد به این دلیل که فقط خودش را میخواهد و هیچ چیز توی دنیا به اندازهی وجود خودش و زندهماندن خودش برایش اهمیّت ندارد. به این ترتیب، شرف هم برایش اهمیّت ندارد، اخلاق هم برایش اهمیّت ندارد، سلامت روح هم برایش اهمیّت ندارد، خانواده و دوست و میهن و ملّت و مردم هم برایش اهمیّتی ندارند. پای شما را هزار بار میبوسد، به این دلیل که میترسد مبادا به «خود» او صدمهیی بزنید.
FerFerism
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
FerFerism
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است.
ما، دستکم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم.
میتوانیم برگردیم و مثل ایرانیهای قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافیست.
سیلوئِت
حساب میکنیم: هر شب، یک ربع ساعت صرف خواندن آگهیهای استخدام میشود، و هر روز دو، سه، چهار یا پنج ساعت صرف پیگیری مسألهها. «آقا ما جوانیم، لیاقت داریم، استعداد داریم، اجازه بدهید چند ماهی خدمتتان کار کنیم بعد تصمیم بگیرید. خب. دو ماه هم حقوق ندید، عیب ندارد.» همهی این مدّت ضرب در سی (روز) ، بعد ضرب در دوازده (ماه) ، بعد ضرب در ده سال.
سیلوئِت
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد. بهشت، وعدهی کاملی نیست.
سیلوئِت
«شغل ایشان چیست؟» جواب میدهد: «دکتر است، دکتر.» میگوید: «خوب… پس الحمدلله درآمد خیلی خوبی دارد.» چیزی که مطرح نمیشود این است که: «پس زندگیاش را وقف بیماران و مردم علیل این آب و خاک کرده…» و امثال این حرفهای مسخرهی احمقانهی قدیمی.
سیلوئِت
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
میم.قاف
به هر حال حرفم این بود که هر آدمی را کلّهشقّیها و یکدندگیهایش میسازد.
هر سازِش، یک عامل سقوطدهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمانداریم.
farnaz Pursmaily
بنابراین، یک آدم مغرور و یک آدم خودخواه هیچ وجه تشابهی با هم ندارند، و حتّی در تضاد با هم و در مقابل هم هستند. فقط یک مسأله هست، و آن اینکه آدمهای خودخواه __ به دلیل ذلیلبودن بیش از حد و آگاهی بر این ذلّت __ معمولاً رسمشان است که آدمهای مغرور و کلّهشق را خودخواه معرفی کنند تا از این رهگذر، به خودشان اهمیّت و اعتباری بخشیده باشند و راه و رسم خودشان را توجیه کرده باشند.
farnaz Pursmaily
امّا… آدم کلّهشقِّ مغرور، آدمیست که به خاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری… حاضر است به راحتی تمام زندگی و «خود» ش را فدا کند.
farnaz Pursmaily
در همان شبهای عظیم صحرا بود که دانستم ایران را سخت و بیحساب دوست داشتن، محکومیّت من است؛ همه جای ایران و همیشهی ایران را. مثل بچّهها خاک را در چنگ گرفتن و بر سکّهی گمشدهیی در تودهی بزرگ خاک گریستن.
farnaz Pursmaily
نبود. ثروت از پوست موز خطرناکتر است. همچو زمینت میزند که هزار جا شکسته بر میخیزی؛ تازه اگر بتوانی برخیزی.
meymand
«راه، بهتر از منزلگاه است.»
meymand
پیش رویشان خوان گستردهییست و سفرهی رنگینی. برای هر کس به قدر خودش غذا هست. و اگر تو بتوانی تخت سینهی رفیقت بزنی و او را از سر سفره دور کنی، به اندازهی دو نفر غذا داری، و اگر بتوانی همه را از پای درآوری، تو هستی و یک خوان بزرگ پر از طعام و شراب. پس ای گرسنگان! دوستیهای چند ساله را فراموش کنید، خوبیهایی را که در حقّتان کردهاند فراموش کنید، انسانیّت و اخلاق و رفاقت را فراموش کنید، تا میتوانید فراموش کنید؛ حتّی بچّههایی را که به خاطر آنها کار میکنید فراموش کنید. مهمانی مهم است نه مهماندار. سفره مهم است نه صاحب سفره. این که کار داشته باشیم و حقوق خوب مهم است نه نفس کار و علّت گرفتن دستمزد.
meymand
من میگفتم ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش میشوی __ چه باسواد باشی چه کمسواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر… هر چه باشی، طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در میآورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو میآموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمیتوانی در مقابل آن بیتفاوت بمانی، دیگر نمیتوانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی، نمیتوانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «میروم امریکا، میروم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، میروم و خودم را خلاص میکنم.» نمیتوانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصّههای مردمش را دردها و غصّههای تن و روح خودت ندانی، گلهایش را گلهای باغ و باغچهی خودت ندانی، کویر و دریا و کوههای برهنهاش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبهی قدیمیاش، روان جاری اجدادت را نبینی،
meymand
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان