بریدههایی از کتاب دیگران
۳٫۵
(۱۵۵)
«بهتره بدونی چرا زنت نخواست باهات بمونه. راستش، من زندگیم رو به پنج دوره تقسیم کردم: دوره اوایلِ جوانی، دوره جوانی، دوره پیری، دوره اواخرِ پیری. بین دوره جوانی و پیری، یک دوره به نام دوره شکوفایی هس.»
پیامک چهارم رسید: «من معتقدم تویِ این دوره، آدم باید مجرد باشه. باید به کارهایِ انجام نداده و رؤیاهایِ معطل موندهش برسه. من دوره اوایلِ جوانی باهات ازدواج کردم و تا آخرِ دوره جوانی باهات موندم: دو دوره بینظیر. حالا دیگه هیچ انگیزه و انرژیی ندارم پیشت بمونم.»
فاطمه فخاریان
ببین خاطره بد، خاطره بَده. هیچ جوری هم نمیشه خاطره بد رو از بین برد. حتی اگر کسی که خاطره بد رو درست کرده، بمیره و بپوسه، باز هم خاطره بد میمونه».
,venus,
شاید بزرگترین شانس زندگیمان این بود که هیچ وقت با هم بگومگو نکردیم.
کاربر ۶۶۹۴۸۷۷
لبهای قشنگی نداشت، ولی وقتی لبخند میزد، صورتش میشکفت. سالها به دنبال راز افسونگری لبخندش بودم. سرانجام پس از جستوجوهای بسیار فهمیدم راز لبخندهای افسونگر زنم، کودکانه بودنِ آن است.
helma
اگر قرار باشه مشکل ما جایی حل بشه، تو همین خونه حل میشه. غیر از من و تو، هیچکس نمیتونه به ما کمک کنه. رؤیا... رؤیا جان، یک تاکسی بگیر بیا خونه، بیا پیشم، بیا با هم حرف بزنیم، چشم توی چشم هم، بدون اینکه کسی صدای ما رو بشنوه. میدونی چند وقته با هم حرف نزدیم؟
هلیا D:
خب اینها ترس نداره؟ ترس نداره وقتی میبینم همه مردهایِ داستانهات، دنبالِ حذفِ زنهاشون هستن؟ یکی با کشتن، یکی با رفتن، یکی با جدا شدن. هیچ بعید نیست یکی از این اتفاقها یا همه این اتفاقها، برای زندگی ما هم بیفته. کی میدونه، شاید اصلاً به یکی از این اتفاقها، برای زندگی خودمون هم فکر کردی».
هلیا D:
درکِ برخی واکنشها ممکن نیست
مهوا
نسترن در زندگی مجردی و متأهلی، از کودکی تا جوانی، خودش را بیشتر از دیگران دوست داشت و دیگران را برای این میخواست که او را دوست داشته باشند.
karoon
سیاهبختی من این بود که همه عمرم، برای رسیدن به آرمانها و آرزوهایم، دنبال یک حامی میگشتم. خودم نمیتوانستم حامیِ خودم باشم. خودم به تنهایی نمیتوانستم به چیزی که نمیپسندم، قاطعانه «نه» بگویم یا به چیزی که باور دارم، محکم «بله» بگویم.
فائزه_صاحب
سیاهبختی من این بود که همه عمرم، برای رسیدن به آرمانها و آرزوهایم، دنبال یک حامی میگشتم. خودم نمیتوانستم حامیِ خودم باشم. خودم به تنهایی نمیتوانستم به چیزی که نمیپسندم، قاطعانه «نه» بگویم یا به چیزی که باور دارم، محکم «بله» بگویم.
zahra.d
هامون که برای دیدن دوستان زنش، روی مبل لم داده بود، برای دیدن دوباره شش کثافت، نشست، سیگاری آتش زد، آستین پیراهنش را بالا زد، یک نفسِ عمیق کشید، دندان روی هم سایید و تیز، خیره شد. انگار داشت برای رفتن به میدان جنگ با کثافتها آماده میشد.
کاربر ۲۴۰۸۹۶۸
پوینده گفت: «خُب خاطرههای خوب رو جایگزین خاطرههای بد میکنیم».
ستاره خندید: «خاطره خوب؟ تو انگار این روزها خیلی تنها موندی. خیلی چیزها رو نمیگیری. خاطره خوب رو جایگزین خاطره بد کنی، خاطره بد از بین میره؟ ببین خاطره بد، خاطره بَده. هیچ جوری هم نمیشه خاطره بد رو از بین برد. حتی اگر کسی که خاطره بد رو درست کرده، بمیره و بپوسه، باز هم خاطره بد میمونه».
Hilda Baker
سرم را توی دستهایم گرفتم و با ضرب به زمین میزدم تا صداها را بِبُرم یا از حجم آنها بِکاهم، بلکه کمی آرام بگیرم.
masi_azemati
لبهای قشنگی نداشت، ولی وقتی لبخند میزد، صورتش میشکفت. سالها به دنبال راز افسونگری لبخندش بودم. سرانجام پس از جستوجوهای بسیار فهمیدم راز لبخندهای افسونگر زنم، کودکانه بودنِ آن است.
fafa
سریالهای تلویزیون خودمون رو نمیبینم. فقط فیلمهایی رو میبینیم که تو میگی. اصلاً به رفتار ملت، گیر نمیدم و فقط به اخلاقهای بدِ خودم گیر میدم.»
پرنده _پرواز.
سیاهبختی من این بود که همه عمرم، برای رسیدن به آرمانها و آرزوهایم، دنبال یک حامی میگشتم. خودم نمیتوانستم حامیِ خودم باشم.
پرنده _پرواز.
سرانجام پس از جستوجوهای بسیار فهمیدم راز لبخندهای افسونگر زنم، کودکانه بودنِ آن است.
پرنده _پرواز.
حجم
۹۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۹۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
رایگان