بریدههایی از کتاب ترجمه الغارات
۴٫۵
(۶۹۲)
در طول مدت زمامداری محمد بن ابیبکر بر مصر، بین او و امیرالمؤمنین (ع) نامههای بسیاری رد و بدل شد که حاوی سؤالات محمد از امیرالمؤمنین در مورد موضوعات مختلف و جوابهای امیرالمؤمنین (ع) بود. محمد بن ابیبکر در این مدت پیوسته نامهها را میخواند و از آنها میآموخت و به وسیلهٔ آنچه آموخته بود، بین مردم به قضاوت میپرداخت.
زمانی که محمد شکست خورد و به شهادت رسید، عمرو عاص نوشتههای او را پیدا کرد و همهٔ آنها را برای معاویه فرستاد. دیدن این مکتوبات معاویه را به اعجاب واداشته بود و او هم پیوسته آنها را میخواند و از آنها میآموخت. وقتی ولید بن عُقبه دید معاویه این نوشتهها را میخوانَد و از آنها خوشش آمده است به او گفت: «دستور بده این احادیث را بسوزانند!»
معاویه به او گفت: «بس کن ولید! تو چیزی نمیفهمی!» ولید گفت: «این تو هستی که چیزی نمیفهمی! این خوب است که مردم بدانند سخنان ابوتراب پیش توست و تو آنها را میخوانی و یاد میگیری و با استفاده از آن قضاوت میکنی؟ پس چرا با او جنگیدی؟»
العبد
به کسی که از طرف تو مال زکات را برای ما میآورَد سفارش کن که هرگز بین شتر ماده و بچهاش فاصله نیندازد و هرگز آنها را از هم جدا نکند و همهٔ شیر شتر را ندوشد که به بچهشتر زیانی برسد. مبادا بیشتر از طاقت شتر بر آنها سوار شود. باید بین آنها عدالت بورزد و سواری گرفتن را بین آنها تقسیم کند. به هر چشمه یا آبی که میگذرد به آنها آب بدهد. در ساعاتی که باید آرامش داشته باشند و بچرند، آنها را از علفزارها به جاده نکشاند و با آنها مدارا کند تا به إذن خدا فربه نزد ما بیایند، نه خسته و از پاافتاده، تا به روش کتاب خدا و سنت پیامبرش تقسیم شوند. این کار اجر تو را زیاد میکند و به هدایت تو نزدیکتر است؛ خدا به آن شتران و تو و تلاش و خیرخواهیات نگاه میکند.
علی اردانی زاده
امام صادق (ع) فرمود: برای علی (ع) حلوایی آوردند که از خرما و مویز و روغن درست شده بود. حضرت از آن نخورد. گفتند: «آن را حرام میدانید که از آن نخوردید؟» فرمود: «نه، اما میترسم که نفْسم به آن مشتاق شود.» سپس این آیه را تلاوت فرمود: «أَذْهَبْتُمْ طَیباتِکمْ فِی حَیاتِکمُ الدُّنْیا؛ نعمتهای پاکیزهٔ خود را در زندگی دنیایتان مصرف کردید.»
علی اردانی زاده
وقتی مردم شام از صفین برگشتند، منتظر رأی دو حَکم، یعنی ابوموسی اشعری و عمرو عاص بودند. وقتی آن دو نفر هم برگشتند و مشخص شد به رأی واحدی نرسیدند، اهل شام با معاویه به عنوان «خلیفه» بیعت کردند و در نتیجه، جریان حکمیت فقط باعث افزایش قدرت معاویه شد.
العبد
وقتی خبر فرستادن مالک أشتر به مصر، به معاویه رسیده بود، او به مردم شام میگفت: «ای مردم! علی، مالک أشتر را به مصر فرستاده است، از خدا بخواهید که شما را از شرّ او حفظ کند.» آنها هم هر روز و بعد از هر نماز مالک أشتر را نفرین میکردند. تا اینکه همان کسی که به مالک سم خورانده بود خود را به شام رساند و خبر شهادت مالک أشتر را داد. معاویه برخاست و اینگونه به اهل شام بشارت داد: «علی بن ابیطالب دو دست توانا داشت؛ یکی در جنگ صفین بریده شد (یعنی عمار یاسر) و دیگری امروز (یعنی مالک أشتر).»
العبد
در کاری که بر عهده داری از خدا یاری بخواه و شدت و نرمی را در هم بیامیز و هرجا که مدارا کارسازتر بود مدارا کن. تنها وقتی شدت عمل به خرج بده که راهی جز شدت عمل در پیش نداشته باشی
العبد
او را امر میکنم که با مردم فروتن باشد و در مجلس خود و در مواجهه با آنها با همه به طور یکسان برخورد کند. و نزدیکان و بیگانگان در مورد حقوقشان پیش او یکسان باشند. او را امر میکنم که بین مردم به حق قضاوت کند و عدل و داد را برپا کند. از هوای نفس پیروی نکرده و در راه خدا از ملامت هیچکس نترسد، که خدا با کسانی است که از او میترسند و اطاعت او را بر اطاعت دیگران ترجیح میدهند.
العبد
این فرمان بندهٔ خدا، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب به محمد بن ابیبکر است، وقتی او را حاکم مصر قرار داد. او را به تقوای الهی و ترس از خدا در پنهان و آشکار فرمان میدهم. و از او میخواهم که با مسلمانان به نرمی رفتار کند و با بدکاران با خشونت و با اهل ذمه به عدالت. با مظلومان به انصاف رفتار کند و بر ظالمان سختگیری کند. از خطاهای مردم بگذرد و تا جایی که میتواند نیکی کند که خدا به نیکوکاران جزای خیر میدهد. او را امر میکنم که مردم را به اطاعت و اتحاد فرابخواند که برای آنها سبب عاقبتبخیری و ثواب بزرگ است؛ ثوابی که مقدارش را نمیدانند و به کنه آن معرفت ندارند.
العبد
وظیفهٔ ما در برابر شما این است که به کتاب خدا و سنت رسول او عمل کنیم، برای ادای حقوق الهی قیام کنیم و در نهان خیرخواه شما باشیم. از خدا یاری میخواهیم. خدا ما را کافی است؛ و او بهترین حامی است. قیس بن سعد انصاری را امیر شما قرار دادم. به او در کارش یاری برسانید، و در کارهایی که بر مقتضای حق است مساعدت کنید. به او فرمان دادهام که به نیکوکار شما نیکی کند و بر مردد بدگمان سخت بگیرد و با عوام و خواص به مدارا رفتار کند. قیس بن سعد از کسانی است که من از راه و روش او راضیام و به صلاحیت و خیرخواهی او امیدوارم.»
العبد
ای مردم! از شما خواستم که آمادهٔ جنگ شوید، اما آماده نشدید. شما را نصیحت کردم، قبول نکردید. شما حاضرید، اما انگار غایب هستید. گوش دارید، اما انگار ناشنوایید. برای شما سخن حکمتآمیز میگویم و موعظهٔ نیکو میکنم و به جهاد با دشمن ستمکار ترغیب مینمایم، اما هنوز صحبتم تمام نشده است که میبینم متفرق شدهاید. وقتی هم که دست از شما برمیدارم، به مجلس خودتان برمیگردید و حلقه میزنید، مَثَل میزنید، برای هم شعر میخوانید و از اخبار میپرسید! آماده شدن برای جنگ را فراموش کردهاید و خودتان را با حرفهای بیهوده سرگرم کردهاید، خیر نبینید! با این قوم (شامیان) بجنگید، قبل از آنکه به جنگ با شما بیایند. به خدا قسم هیچ ملّتی در میان شهر خودش مورد حمله قرار نگرفت مگر اینکه ذلیل شد. به خدا قسم میبینم که شما این کار را انجام نمیدهید تا آنکه آنها به شما حمله کنند. دوست داشتم که با همین نیت و بصیرت با آنها روبرو میشدم و رنجِ بودن با شما راحت میشدم...
العبد
به خدا قسم اگر با این شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم تا کینهٔ مرا به دل بگیرد، از من متنفر نخواهد شد؛ و اگر همهٔ دنیا را با جوانبش به پای کافر بریزم، مرا دوست نخواهد داشت. زیرا آنچه بر زبان پیامبر اکرم (ص) جاری شد محقق شده است که فرمود: "هیچ مؤمنی با تو دشمنی نمیکند و هیچ کافری تو را دوست نخواهد داشت." و قطعاً کسی که ظلم کند و نسبت دروغ بدهد بیبهره خواهد ماند.»
جندب بن عبدالله نقل میکند که امیرالمؤمنین (ع) روزهایی از مردم میخواست که برای جنگ بسیج شوند، اما آنها آمادهٔ جنگ نبودند
العبد
ای کوفیان! آیا نمیبینید؟! به خدا قسم شما را با همان عصایی که کمخردان را با آن ادب میکنم زدم، اما شما دست برنداشتید. شما را با تازیانهای که با آن گناهکاران را مجازات میکنم زدم، اما همت و تعهدی از شما ندیدم. دیگر راهی جز شمشیرم برای به راه آوردن شما باقی نمانده. یقیناً چیزی که شما را به راه میآورد میشناسم، ولی نمیخواهم با شما آنگونه رفتار کنم.
کار شما و شامیان شگفتآور است! امیر آنها از خدا سرپیچی میکند اما آنها از او اطاعت میکنند و امیر شما از خدا اطاعت میکند و شما از او نافرمانی میکنید! وقتی به شما میگویم برای جنگ با دشمنتان حرکت کنید میگویید سرما نمیگذارد. آیا تصور میکنید دشمنان مثل شما سرما را احساس نمیکند؟ شما شبیه کسانی هستید که رسول خدا (ص) به آنها فرمود: «برای نبرد در راه خدا حرکت کنید» و بزرگانشان گفتند: «در این گرما حرکت نکنید» پس خدا به پیامبرش فرمود به آنها بگو: «آتش جهنم از این هم گرمتر است اگر میفهمیدند!»
العبد
بگذریم! من حقی بر گردن شما دارم و شما نیز حقی بر گردن من. حق من بر گردن شما این است که پای بیعتتان بایستید، چه پیش روی من و چه پست سر من خیرخواه من باشید، و اینکه هروقت شما را به کاری خواندم اجابت کنید و هروقت دستوری دادم اطاعت کنید.
و حق شما بر گردن من نیز این است تا وقتی با شما هستم خیرخواهتان باشم، حقوق و سهمتان از بیتالمال را کامل پرداخت کنم، آموزشتان دهم تا نادان نمانید و تأدیبتان کنم تا یاد بگیرید. اگر خدا خیر شما را بخواهد، از آنچه من نمیخواهم دوری میکنید و به آنچه دوست دارم برمیگردید. و در آن صورت است که به آنچه دوست دارید میرسید و به آنچه آرزو دارید دست مییابید.»
العبد
عجیب است، شما فقط در هنگام صلح، شیران بیشهاید و زمانی که به جنگ فراخوانده شوید، روباهان مکارید! شما نه ستون قابل اتکایی هستید که موجب پیروزی شود و نه لشکر عزتمندی که بتوان به آن پناه برد. به خدا قسم شما بدترین هیزم برای افروختن آتش جنگید. شما فریب میخورید اما حیلهای نمیکنید، از گوشه و کنار شما کم میشود اما خم به ابرو نمیآورید. دشمنانتان در خواب نیستند، اما شما در غفلت و سهلانگاری به سر میبرید. جنگجوی بیدار، غافلان را از بین میبَرَد و سازشکار، خوار و ذلیل میشود. کسانی که از جنگ رویگردان شوند شکست میخورند و کسی که شکست میخورد، ناکام و غارتزده است.
العبد
ای مردم! آمادهٔ جنگ با دشمنی شوید که جهاد با او سبب تقرب به خدا و طلب وسیلهای به سوی او است. دشمنان شما کسانی هستند که در شناخت حق سرگردان و از دیدن آن کورند، با کفر و ستم گمراه شدهاند و از کار خود دست برنمیدارند. از کتاب خدا دورند و از دین منحرف هستند. در طغیان و سرکشی و گمراهی شدید سرگرداناند. در برابر آنها تا میتوانید نیرو و اسبان سواری آماده کنید و بر خدا توکل کنید و همین بس که خدا یاور و مدافع شما است.»
اما مردم رهسپار جنگ نمیشدند. حضرت مدتی آنها را به حال خودشان رها کرد تا اینکه از حرکت آنها برای جنگ ناامید شد. آنگاه سران و بزرگانشان را دعوت کرد و از آنها پرسید چه چیزی مانع از حرکتشان شده است؟ برخی توجیهاتی آوردند و عذرخواهی کردند، برخی با جنگ مخالفت کردند و تنها تعداد کمی از آنها آماده بودند.
العبد
امیرالمؤمنین (ع) میگفت: «ای مهاجران! به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما قرار داده داخل شوید و برنگردید که ضرر خواهید کرد.» آنها گریه کردند و گفتند: «سرما سخت است» و جنگ نهروان در فصل سردی هوا بود. حضرت فرمود: «آنها هم مثل شما سردشان میشود.» ولی لشکریان همچنان از جنگ إبا داشتند. وقتی علی (ع) چنین دید فرمود: «اُف بر شما! این روشی است که شما همیشه دارید.»
چون مردم از رفتن به جنگ با معاویه کراهت داشتند، امیرالمؤمنین (ع) همراه آنها تا «نُخَیله» (اردوگاه نظامی نزدیک کوفه) آمد و در آنجا توقف کرد. و به سپاهیانش فرمان داد که بیشتر در لشکرگاه بمانند و خودشان را برای جهاد آماده کنند. کمتر به دیدار زن و فرزندشان بروند تا زمان رفتن به سمت دشمن فرا برسد.
لشکریان چند روزی در نخیله همراه امیرالمؤمنین (ع) ماندند. اما به تدریج، رفتن سپاهیان به داخل شهر زیاد شد. به گونهای که جز عدهٔ کمی از بزرگان سپاه، کسی همراه حضرت باقی نماند و لشکرگاه خالی شده بود.
العبد
بازگشت از نهروان به کوفه برخلاف نظر امام (ع)
توضیح: امیرالمؤمنین (ع) از ابتدا قصد جنگ با خوارج را نداشت و سپاهی را که فراهم کرده بود، برای رفتن دوباره به صفین و جنگیدن دوباره با معاویه و یکسره کردن کار او بود. اما در ابتدای راه، خبرهایی از فتنهانگیزی و کشتهشدن افرادی توسط خوارج به سپاه حضرت رسید. این اخبار باعث شد لشکریان بگویند «با این وضعیت ناامنی، نوامیس ما در کوفه در خطرند. اول باید تکلیف خوارج را روشن کنیم و پس از فارغ شدن از آنها به سمت شام برویم.» به همین دلیل در میانهٔ راه صفین، سپاه از راه اصلی خود منحرف شد و به جنگ با خوارج رفت. پس از اتمام جنگ نهروان حضرت دوباره تمام تلاش خود را به کار بست تا لشکر را برای جنگ با معاویه بسیج کند؛ اما تلاش آن حضرت راه به جایی نبرد. تفصیل این وقایع در ادامه میآید.
العبد
مردی به ابوعبدالرحمن سُلَمی گفت: «تو را به خدا قسم میدهم که راستش را به من بگویی، آیا علت کینه و دشمنی تو با علی (ع) غیر از این بود که او یکروز مالی را بین مردم کوفه تقسیم کرد و به تو و خانوادهات چیزی نرسید؟» ابوعبدالرحمن گفت: «چون مرا به خدا قسم دادی میگویم، چرا؛ همین بود.»
العبد
رابطهٔ مردم با امیرالمؤمنین (ع) بعد از جنگ نهروان
بکر بن عیسی نقل میکند که مردم امیرالمؤمنین (ع) را نمیخواستند. در دلشان شک و فتنه رخنه کرده بود و به دنیا گرایش پیدا کرده بودند و یاران و خیرخواهان آن حضرت کم شده بودند. مردم بصره با آن حضرت مخالف بودند و کینهٔ او را در دل داشتند. همچنین بیشتر اهل کوفه، قرّاء کوفه، اهل حجاز، اهل شام و همهٔ قریش با آن حضرت بددل بودند.
در حجاز، ابوهُرَیره و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و زید بن ثابت و قبیصة بن ذؤیب و عُرْوَة بن زبیر و سعید بن مُسَیِّب از مخالفان علی (ع) بودند. بنیامیه نیز همگی مخالف آن حضرت بودند.
امیرالمؤمنین (ع) میفرمود: «خدایا از تو در مقابله با قریش یاری میخواهم، آنها رسم خویشاوندی با من را زیر پا گذاشتند، مرا محروم کردند، مقام و منزلت بالای من را کوچک شمردند و بر نزاع و درگیری با من متحد شدند.»
العبد
خوارج در آن زمان برای جنگ با امیرالمؤمنین (ع) در محلی به نام نهروان، تجمع کرده بودند؛ به همین دلیل در بین راهِ رفتن به سمت شام، امیرالمؤمنین (ع) و سپاهیانش راه خود را به سمت نهروان کج کردند و خود را به آنجا رساندند. امام علی (ع)، طبق معمول ابتدا با آنها صحبت کرد و تلاش کرد آنها را از راهی که انتخاب کردهاند منصرف کند. در نتیجه اکثر آنها از جنگ کنارهگیری کردند. اما کسانی که باقی ماندند، همگی جز تعداد بسیار کمی کشته شدند و جنگ با پیروزی امیرالمؤمنین (ع) و یارانش در مدت بسیار کوتاهی خاتمه یافت.
خوارج در عین حال که افرادی سادهاندیش بودند، اما افرادی مجاهد و عابد و زاهد بودند. در نتیجهٔ این جنگ حدود چهار هزار نفر از یاران سابق امیرالمؤمنین (ع) کشته شدند که بسیاری از آنها از اقوام و دوستان و نزدیکان سپاه امیرالمؤمنین (ع) بودند.
العبد
حجم
۳۷۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۳۷۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان