بریدههایی از کتاب بهارمست
۳٫۸
(۱۸۳)
فکر کنم دختر سادهایه... گرچه هنوز برای قضاوت زوده، الان بیشتر آدمها زرنگ و کاربلد هستن و به این راحتی دستشونو رو نمیکنن.
n re
آدم راه رفتن روی بند باریک و نامطمئن نبودم.
n re
میدانستم فکر و حرف آدمها تا وقتی به عمل نرسد زیاد جدی نیست. در مورد روابط آدمها هم همین نظر را داشتم
n re
همیشه بلا سر آدمهای بیتوجه و بیخیال نازل میشه. اگر حواست جمع باشه بقیه هم حساب کار دستشون میآد.
n re
خیلی از آدما زیر نقاب قشنگی که به چهره دارن، پلیدی و رذالتشونو پنهون میکنن.
AvaZoghi
گاهی مثل کبکی که سرش را در برف فرو میکند، فکر میکنیم اگر خودمان را به آن راه بزنیم دیگران متوجه حال و احوالمان نمیشوند، اما از همان بیرون هم پیداست این کبک بیچاره چهطور از درون میلرزد!
زهره کتابچی
آدمیزاد طماعه و جاهطلب...
n re
خیلی از آدما زیر نقاب قشنگی که به چهره دارن، پلیدی و رذالتشونو پنهون میکنن.
n re
نظرت چیه خودت به مرور منو بشناسی؟... اینطوری با سؤال و جواب نمیشه به شناخت درستی از آدمها رسید. خیلیها اوایل آشنایی چنان شخصیتی از خودشون میسازن که فکر میکنی با یه فرشته طرفی ولی بعد از یه مدت میفهمی انگار طرف یه آدمک بادی بوده که با یه سوزن تمام بادش خالی میشه و شخصیتش از بین میره. بیا به هم فرصت بدیم و همدیگه رو بشناسیم و آرومآروم جلو بریم... مثل مزه کردن یه غذای خوشمزه که با تمام وجود از طعمش لذت میبریم.
n re
تازه میتوانستم معنای جملهای را که بارها در فیلمها دیده یا در کتابها خوانده بودم درک کنم. اینکه دوست داری زمان کش بیاید یا متوقف شود و تو بمانی و حس خوب آن لحظه.
n re
مطمئنم تو هیچوقت وسط راه ولم نمیکنی.
n re
به نظرم خوبه که به جای سرکوفت زدن کنارش باشید.
n re
آدم وقتی از دوستش ناراحت میشه یهو میذاردش کنار؟ نباید بیاد ببینه چه خبر بوده؟ نباید یه درصد فکر کنه شایدم اون یه ذره حق داشته؟ اصلاً اشتباه کرده، نباید بپرسه چرا؟
n re
هر چی سن آدم بالاتر بره گذشتهها براش معنای عمیقتری پیدا میکنن تا جایی که ممکنه یه روزی به خودش بیاد و ببینه از یه جایی به بعد فقط زندگیش رو تکرار کرده!
n re
میترسیدم زود عزم رفتن کند... میترسیدم برود...
n re
انگار درونش یک آهنربای قوی داشت یا یکجور جاذبهای که مثل نیوتن کشفش کرده بودم، با این تفاوت که به جای سیب، قلبم سُر خورده بود طرفش!
n re
اینکه نزدیک یک سال از عمرم چشمم دنبال مردی بود که برای داشتنم هیچ تلاشی نمیکرد اعصابم را به هم میریخت و غرورم را میشکست. منِ احمق یک سال از بهترینهای عمرم را صرف توجه به این آدم کرده بودم
n re
گاهی مثل کبکی که سرش را در برف فرو میکند، فکر میکنیم اگر خودمان را به آن راه بزنیم دیگران متوجه حال و احوالمان نمیشوند، اما از همان بیرون هم پیداست این کبک بیچاره چهطور از درون میلرزد!
n re
خوب است گاهی حقایق را به آدمهایی که ممکن است فراموشکار باشند گوشزد کنیم.
n re
نباید با مردم تو خیابون یکی به دو کرد، به خصوص با مردها که ممکنه چیزی بهت بگن که نتونی جوابشون رو بدی.
n re
حجم
۴۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
حجم
۴۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
قیمت:
۸۵,۰۰۰
۲۵,۵۰۰۷۰%
تومان