تریست چشمانش را بست و پن را محکم در آغوش گرفت. خودش را به تنها چیزی که در دنیای عجیب و بیرحمش گرم و ملموس بود چسباند.
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
دختر واقعیتون کل زندگیش وانمود میکنه که اونه. مثل یه بازی وحشتناکه که باید انجامش بده وگرنه عشق و محبت شما رو از دست میده. دیگه هیچکس تریس شما نیست. فقط یه دختری هست که همیشه نقش بازی میکنه و خودش رو مجبور میکنه دروغهای شما رو باور کنه و از بدبختی و حسادت پن رو عذاب میده. لوس و کینهای و فریبکاره و شما باید قول بدین که اگه من نجاتش دادم و برش گردوندم، اون تریسی که واقعاً هست رو دوست داشته باشین.»
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
تریست چشمانش را بست و پن را محکم در آغوش گرفت. خودش را به تنها چیزی که در دنیای عجیب و بیرحمش گرم و ملموس بود چسباند.
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•