بریدههایی از کتاب آواز فاخته
۳٫۹
(۳۲)
سرش درد میکرد. صدایی مغزش را میخراشید؛ صدای سایش بدآهنگی همچون خشخش کاغذ. انگار یک نفر خندهای را گرفته، به شکل گلولهٔ بزرگ درهمپیچیدهای مچاله کرده و توی جمجمهٔ او چپانده بود. صدا با خنده گفت: هفت روز. هفت روز.
دختر با صدایی گرفته و خشدار گفت: «بس کن.» و صدا بس کرد. کمکم محو شد، تا اینکه حتی کلماتی که دختر فکر کرده بود شنیده از ذهنش پاک شدند، مثل بخار بازدم روی شیشه.
LoL
بعد ادامه داد: «فرض کنیم یه روز یه تیلهٔ بزرگ قورت دادی. البته نه اینکه بخوام بگم دختر بزرگی مثل تو همچین کار احمقانهای میکنه. خب، بعد از اینکه این کار رو میکنی، اون تیله انواع مشکلات رو برات به وجود میآره تا وقتی که دوباره بیاد بیرون. نمیتونی اون تیله رو ببینی، ممکنه حتی نفهمی علت مشکل چی بوده، ولی دلدرد خیلی شدیدی میگیری. مسئلهٔ جالب اینه که گاهی اوقات خاطرات هم میتونن اینجوری باشن. اگه اتفاقی بیفته که ما رو بترسونه، یا اینکه نخوایم اون اتفاق یادمون بمونه، عین اون تیله قورتش میدیم.»
- Caroline ٬`
همهچیز احتمال بود. هیچچیز قطعی نبود.
و این... این شگفتانگیز بود.
- Caroline ٬`
«نکنه... نکنه وقتی خوابم ولم کنی و بری بیرون؟»
- Caroline ٬`
پن فریاد زد: «تو نباید از هم بپاشی!» انگار چیزی بود که میتوانست روی آن پافشاری کند. «من... من نمیذارم!» تریست قبل از اینکه بتواند واکنشی نشان بدهد، حس کرد بازوهای پن با نیروی یک بازیکن راگبی دور بدنش قرار گرفت. «نباید!»
پن.
تریست چشمانش را بست و پن را محکم در آغوش گرفت.
- Caroline ٬`
آدمها میتونن خیلی تغییر کنن؛ بعضی وقتها فقط در عرض یه هفته.
- Caroline ٬`
تریست زمزمه کرد: «ولی میترسم بخوابم! اگه قبل از بیدار شدن از هم بپاشم چی؟ اگه فردا صبح فقط یه کپه برگ و ترکه زیر پتو ازم بمونه چی؟ اگه این آخرین فرصتی باشه که برام مونده و همهش رو با خواب تلف کنم و توی خواب بمیرم چی؟»
- Caroline ٬`
«تو معمار یا من یا دخترهای خودت رو درک نمیکنی. هیچی رو درک نمیکنی. پدر مهربونی هستی، ولی کوری. اونقدر کوری که بیرحم شدی.»
- Caroline ٬`
صبح. آخرین صبحم. فقط یه روز دیگه مونده...
- Caroline ٬`
تریست چشمانش را بست و پن را محکم در آغوش گرفت. خودش را به تنها چیزی که در دنیای عجیب و بیرحمش گرم و ملموس بود چسباند.
- Caroline ٬`
دختر واقعیتون کل زندگیش وانمود میکنه که اونه. مثل یه بازی وحشتناکه که باید انجامش بده وگرنه عشق و محبت شما رو از دست میده. دیگه هیچکس تریس شما نیست. فقط یه دختری هست که همیشه نقش بازی میکنه و خودش رو مجبور میکنه دروغهای شما رو باور کنه و از بدبختی و حسادت پن رو عذاب میده. لوس و کینهای و فریبکاره و شما باید قول بدین که اگه من نجاتش دادم و برش گردوندم، اون تریسی که واقعاً هست رو دوست داشته باشین.»
- Caroline ٬`
حجم
۳۹۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
حجم
۳۹۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
قیمت:
۱۳۱,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد