درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده، رنگی زرد دارم
ندانم، عاشقم، مستم، چه هستم؟
همی دانم دلی پر درد دارم.
I.F
هنوزم به جان آتش عشق اوست
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
همه زندگی نغمه ماتم است
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملالآورِ حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من!
mehran rajabi
کز عالمی بریده و تنها نشستهایم
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
وفادار تو بودم تا نفس بود.
دریغا همنشینت خار و خس بود.
I.F
در کورهراه گمشده سنگلاخ عمر
مردی نفسزنان تن خود میکشد به راه.
خورشید و ماه، روز و شب از چهره زمان
همچون دو دیده خیره به این مرد بیپناه
ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ
ای بس به سر فتاده در آغوش سنگها.
چاه گذشته، بسته بر او راه بازگشت
خو کرده با سکوت سیاه درنگها
حیران نشسته در دل شبهای بیسحر
گریان دویده در پی فردای بیامید.
کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت
عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید.
I.F
با او بگو که مهر تو از دل نمیرود
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔