بریده‌هایی از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

تو هر لحظه‌ی درخشان شادی یه قطره سم هست: دونستن این که درد برمی‌گرده.

هری، تو این جهان احساساتی به هم ریخته جواب کاملی وجود نداره. کمال از دست‌رس انسان خارجه، از دست‌رس جادو خارجه. تو هر لحظه‌ی درخشان شادی یه قطره سم هست: دونستن این که درد برمی‌گرده. با کسایی که دوسشون داری صادق باش، دردت رو نشون بده. رنج کشیدن برای انسان مثل نفس کشیدنه.

ما در ویرانه‌های یک خانه هستیم. خانه‌ای که حمله‌ای بی‌رحمانه را پشت سر گذاشته هاگرید میان خرابه حرکت می‌کند

دامبلدور: از بین این همه آدم، از من می‌پرسی چه‌طور از پسری که در خطره محافظت کنیم؟ ما نمی‌تونیم جوون‌ها رو از آسیب دیدن حفاظت کنیم. درد باید بیاد و می‌یاد. هری: پس باید وایسم و تماشا کنم؟ دامبلدور: نه، باید بهش یاد بدی چه‌طوری با زندگی مواجه بشه.

حقیقت چیز زیبا و وحشت‌ناکیه، و باید با احتیاط باهاش برخورد کرد.

اگه جواب حرف‌ها رو بدی داری تغذیه می‌کنی‌شون.

حالی که سعی می‌کند خودش را پنهان کند، بقیه می‌خندند. به آن‌ها نگاه می‌کند من تصمیم نگرفتم، اینو می‌دونین؟ من تصمیم نگرفتم پسر اون باشم.

بخشی از وجود من که ولدمورت بود سال‌ها پیش مرد، اما خلاص شدن جسمی کافی نبود... باید روحم از دستش راحت می‌شد. و این... برای یه مرد چهل ساله درس بزرگیه.

آلبوس: الآنم من نمی‌دونم چی باید بگم... اسکورپیوس: چیزی نگو.

زمان بی رحمانه پیش رفته.

جینی به کمک جیمز می‌رود و تمام خانواده با سرعت به سمت ستون می‌دود.

اون به یه پیرمرد که می‌خواست پسرش زنده بشه دروغ گفت... مردی که عاشقپسرش بود.

"حقیقت چیز زیبا و وحشت‌ناکیه، و باید با احتیاط باهاش برخورد کرد. "

می‌دونی چیه؟ من دیگه خودمو مسئول ناراحتی تو نمی‌دونم. حداقل تو یه پدر داری. من نداشتم. باشه؟ آلبوس: فکر می‌کنی این اتفاق بدی بوده؟ من فکر نمی‌کنم. هری: دوست داشتی من مرده بودم؟ آلبوس: نه! فقط دوست داشتم پدرم نبودی. هری:(به جوش آمده) خب، منم گاهی آرزو می‌کنم تو پسرم نبودی.

من تصمیم نگرفتم، اینو می‌دونین؟ من تصمیم نگرفتم پسر اون باشم.

ما باید تمرکز کنیم.

آلبوس: به هری پاتر و پسر ناامیدکننده‌اش نگاه می‌کنن. هری: یعنی چی؟ آلبوس: به هری پاتر و پسر اسلیترینی‌ش.

آلبوس پاتر. (کلاهش را روی سر آلبوس می‌گذارد... و این بار بیشتر طول می‌کشد... گویی گیج شده است) اسلیترین! سکوت سکوتی کامل و عمیق

من اسکورپیوس مالفوی‌ام. پدر و مادرم دراکو و آستوریا مالفوی هستن. پدرای ما... با هم خوب نبودن.

هاگوارتز باعث بزرگ شدن تو می‌شه آلبوس. بهت قول می‌دم، هیچ چیزی اونجا نیست که ازش بترسی.