بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

بریده‌هایی از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

۴٫۴
(۱۶۳۳)
کلمات را صدایی آشنا ادا می‌کند. صدای ولدمورت... هرررررری پاااااااتر
Aida.Potter
هری: دوست داشتی من مرده بودم؟ آلبوس: نه! فقط دوست داشتم پدرم نبودی. هری:(به جوش آمده) خب، منم گاهی آرزو می‌کنم تو پسرم نبودی. سکوت. آلبوس سر تکان می‌دهد. مکث. هری متوجه حرفی که زده می‌شود. نه، منظورم این نبود که... آلبوس: چرا، بود. هری: آلبوس، تو خوب بلدی زیر پوست من نفوذ کنی... آلبوس: منظورت همون بود پدر. و راستش سرزنشت نمی‌کنم. وقفه‌ای هولناک الآن بهتره تنهام بذاری. هری: آلبوس، لطفاً... آلبوس پتو را برداشته و پرتاب می‌کند. پتو با معجون عشق ران برخورد می‌کند، که روی تخت و پتو می‌ریزد و ابر کوچکی از دود ایجاد می‌کند آلبوس: خب دیگه نه شانس دارم نه عشق.
Aida.Potter
هری: فکر می‌کنم... یعنی باور دارم که پتونیا می‌خواسته من اینو داشته باشم، واسه همین نگهش داشته، و حالا می‌خوام از من بپذیریش. من واقعاً مادرم رو نشناختم... ولی فکر می‌کنم اگه اون بود هم می‌خواست این برسه به تو. و شاید... بتونم شب هالوین بیام دنبال تو... و این. دوست دارم شب درگذشت اونا همراهم باشه... و شاید این واسه هر دومون خوب باشه...
Aida.Potter
پتوی کوچکی بیرون می‌آورد. جینی به آن نگاه می‌کند، تلاش هری را می‌بیند و به آرامی می‌رود آلبوس: یه پتوی کهنه؟ هری: خیلی فکر کردم که امسال چی بهت بدم. جیمز... خب جیمز مدتیه مشغول شنل نامرئی‌کننده است و لیلی هم... می‌دونستم عاشق بال‌ها می‌شه... ولی تو: تو الآن چهارده سالته آلبوس، و می‌خواستم بهت یه چیزی بدم که... ارزش‌مند باشه. این... این آخرین چیزیه که از مادرم برام مونده. تنها چیز. منو لای این تحویل درسلی‌ها دادن. فکر می‌کردم واسه همیشه از دستم رفته ولی وقتی خاله‌ی بزرگت پتونیا مرد، دادلی اینو بین وسایلش پیدا کرد و لطف کرد واسم فرستادش، و بعد از اون... خب، هر وقت نیاز به خوش‌شانسی داشتم گیرش آوردم و سعی کردم نگهش دارم و فکر کردم تو هم... آلبوس: بخوام نگهش دارم؟ باشه. بیا امیدوار باشیم واسم شانس بیاره. واقعاً بهش نیاز دارم.
Aida.Potter
و ناگهان کلاه گروه‌بندی در مرکز صحنه است و به سرسرای بزرگ بازگشته‌ایم. کلاه گروه‌بندی: از حرفی که می‌خوام بزنم می‌ترسی؟ از شنیدن اسمی که می‌خوام ببرم می‌ترسی؟ اسلیترین نه! گریفیندور نه! هافلپاف نه! راون‌کلاو نه! نترس بچه جون، من کارمو می‌دونم اولش گریه کن، بعدش تو رو می‌خندونم لیلی پاتر. گریفیندور. لیلی: آره! آلبوس: خوبه. اسکورپیوس: واقعاً فکر می‌کردی بیاد پیش ما؟ پاترها به اسلیترین تعلق ندارن. آلبوس: یکیشون داره.
Aida.Potter
دانش‌آموزان دوباره دور آلبوس حلقه می‌زنند و یک کلاس معجون‌سازی آغاز می‌شود پولی چپمن: آلبوس پاتر. یه آدم نامربوط. حتی تابلوها وقتی از پله بالا می‌یاد روشونو برمی‌گردونن. آلبوس روی یک معجون خم می‌شود آلبوس: حالا باید اینو اضافه کنم... این شاخ اسب دوشاخه؟ کارل جنکینز: من می‌گم بذارید با بچه‌ی ولدمورت تنها باشه. آلبوس: و مقدار کمی خون سمندر... معجون با صدای بلند منفجر می‌شود
Aida.Potter
استاد مک‌گانگال: و خوش‌حالم که تازه‌ترین عضو گروه کوییدیچ گریفیندور رو معرفی می‌کنم. تعقیب‌گر جدید و فوق‌العاده‌ی ما... (متوجه می‌شود که نباید جانب‌داری کند) شما، رز گرنجر ویزلی. همه ایستاده به تشویق می‌پردازند. اسکورپیوس هم در میان‌شان است آلبوس: توام داری تشویق می‌کنیش؟ ما از کوییدیچ متنفریم و اونم واسه یه گروه دیگه بازی می‌کنه. اسکورپیوس: اون دختر داییته آلبوس. آلبوس: به نظرت اگه اون بود واسه من دست می‌زد؟ اسکورپیوس: به نظرم اون عالیه.
Aida.Potter
کلاه گروه‌بندی: اسکورپیوس مالفوی. (کلاهش را روی سر اسکورپیوس می‌گذارد) اسلیترین! (اسکورپیوس انتظار این را داشت. سر تکان داده و نیمچه لبخندی می‌زند. به سمت اسلیترینی‌ها رفته و مورد تشویق قرار می‌گیرد) پولی چپمن: خب، منطقیه. آلبوس با سرعت به سمت جلوی صحنه می آید کلاه گروه‌بندی: آلبوس پاتر. (کلاهش را روی سر آلبوس می‌گذارد... و این بار بیشتر طول می‌کشد... گویی گیج شده است) اسلیترین!
Aida.Potter
ساحره‌ی چرخ‌دستی: چیزی از چرخ‌دستی نمی‌خرید عزیزای من؟ کلوچه‌ی کدوتنبل؟ قورباغه شکلاتی؟ کیک پاتیلی؟
فاطمه💝
دامبلدور: هری، تو این جهان احساساتی به هم ریخته جواب کاملی وجود نداره. کمال از دست‌رس انسان خارجه، از دست‌رس جادو خارجه. تو هر لحظه‌ی درخشان شادی یه قطره سم هست: دونستن این که درد برمی‌گرده. با کسایی که دوسشون داری صادق باش، دردت رو نشون بده. رنج کشیدن برای انسان مثل نفس کشیدنه.
Ati
بازنده‌ها به عنوان بازنده شناخته می‌شن. برای درس دادن به یه بازنده فقط یه راه هست که ما بهتر از هر کسی می‌دونیم چیه: تحقیر.
همتاب
پرده‌ی یک، صحنه‌ی سه: قطار سریع‌السیر هاگوارتز آلبوس و رز بین کوپه‌ها‌ی قطار قدم می‌زنند. ساحره‌ی چرخ‌دستی در حالی که چرخش را هل می‌دهد وارد می‌شود. ساحره‌ی چرخ‌دستی: چیزی از چرخ‌دستی نمی‌خرید عزیزای من؟ کلوچه‌ی کدوتنبل؟ قورباغه شکلاتی؟ کیک پاتیلی؟ رز: (متوجه نگاه مشتاقانه‌ی آلبوس به قورباغه شکلاتی شده) ال. ما باید تمرکز کنیم. آلبوس: رو چی تمرکز کنیم؟ رز: رو این که می‌خوایم با کی دوست بشیم. مامان و بابای من بابای تو رو تو اولین سفرشون با قطار هاگوارتز دیدن. می‌دونی... آلبوس: پس باید الآن تصمیم بگیریم تا آخر عمر باید با کی دوست باشیم؟ خیلی ترسناکه. رز: برعکس، هیجان‌انگیزه. من یه گرنجر-ویزلی هستم، تو یه پاتری... همه می‌خوان با ما دوست
محمدطاها شاکری
همه از مسخرگی آن لذت می‌برند. لیلی: تو دیوونه‌ای. آلبوس: دوباره همه به ما زل زدن. ران: به خاطر منه! من خیلی مشهورم. آزمایش‌های دماغی من اسطوره ان! هرمیون: قطعا قابل توجه هستن. هری: تونستی خوب پارک کنی؟ ران: بله. هرمیون باور نمی‌کرد بتونم از پس آزمون رانندگی مشنگ‌ها بربیام، مگه نه؟ فکر می‌کرد مجبور می‌شم طرف رو جادو کنم. هرمیون: اصلا چنین فکری نمی‌کردم، من از تو مطمئنم. رز: من هم مطمئنم که پدر اونو جادو کرده. ران: هوی! آلبوس: پدر... آلبوس ردای پدرش را می‌کشد. هری به پایین نگاه می‌کند فکر می‌کنی... چی می‌شه اگه من... چی می‌شه
محمدطاها شاکری
پرده‌ی یک، صحنه‌ی یک: کینگز کراس ایستگاهی شلوغ و پرازدحام، مملو از مردمی که می‌خواهند به جایی بروند. در میان هیاهو، دو قفس بر روی دو چرخ‌دستی پر از بار تکان می‌خورد. دو پسر، جیمز پاتر و آلبوس پاتر آن‌ها را هل می‌دهند و مادرشان جینی در پی آن‌ها می‌آید. یک مرد سی و هفت ساله، هری، دخترش لیلی را روی شانه‌هایش گذاشته است. آلبوس: پدر، اون همش همون حرفو می‌زنه. هری: جیمز، تمومش کن. جیمز: من فقط گفتم اون ممکنه تو اسلیترین بیفته. خب واقعا هم ممکنه... (نگاه پدرش را می‌بیند) باشه. آلبوس: (به مادرش نگاه می‌کند) واسم نامه می‌نویسید مگه نه؟ جینی: اگه بخوای هر روز این کارو می‌کنیم. آلبوس: نه، هر روز نه. جیمز می‌گه بیشتر آدما تقریباً ماهی یه بار از خونه نامه دارن. من نمی‌خوام...
محمدطاها شاکری
دراکو: پدرم فکر می‌کرد داره ازم محافظت می‌کنه. بیشتر مواقع. فکر می‌کنم یه جایی می‌رسه که باید انتخاب کنی می‌خوای چجور آدمی باشی. و من می‌دونم که اون زمان آدم به یه پدر یا یه دوست نیاز داره. اگه تا اون موقع یاد گرفته باشی که از پدرت متنفر باشی و دوستی هم نداشته باشی... بعدش کاملاً تنهایی... این خیلی سخته. من تنها بودم و این منو به جای خیلی تاریکی فرستاد. برای یه مدت طولانی. تام ریدل هم یه پسر تنها بود. شاید اینو نفهمی هری، ولی من می‌فهمم... و فکر می‌کنم جینی هم می‌فهم
علیزاده
هری، تو این جهان احساساتی به هم ریخته جواب کاملی وجود نداره. کمال از دست‌رس انسان خارجه، از دست‌رس جادو خارجه. تو هر لحظه‌ی درخشان شادی یه قطره سم هست: دونستن
romina
هری: آلبوس سوروس، اسم تو از دو نفر از روسای هاگوارتز گرفته شده. یکی از اون‌ها اسلیترینی بود و احتمالا شجاع‌ترین مردی بود که تا حالا دیدم.
Delaram ;)
اسکورپیوس: یه آهو؟ مدافع لیلی. اسنیپ: درونیات آدما عجیبه، نه؟ دیوانه‌سازها اطراف‌شان ظاهر می‌شوند. اسنیپ معنای این اتفاق را می‌داند باید بدوی. من اونا رو تا جایی که بتونم معطل می‌کنم. اسکورپیوس: ممنون که نور من میون تاریکی بودی. اسنیپ که تماماً مانند یک قهرمان است به او نگاه کرده و به آرامی لب‌خند می‌زند اسنیپ: به آلبوس... به آلبوس سوروس بگو به این که اسم من روشه افتخار می‌کنم. حالا برو. برو.
بهار
لیلی را در آغوشش بلند می‌کند
omid
اسکورپیوس: منظورم اینه که، تو حالت عادی، حبس شدن و تنبیه شدن داغونم می‌کرد، ولی حالا... بدترین کاری که می‌تونن بکنن چیه؟ ولدی کپک رو برگردونن که منو شکنجه کنه؟ نه. آلبوس: می‌دونستی وقتی حالت خوبه ترس‌ناکی؟
nozhen .ketab

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
رایگان