بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

بریده‌هایی از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

۴٫۴
(۱۶۳۴)
آلبوس/ران: خیلی عجیبه. دلفی/هرمیون: عالی بودی. خوب جلوشو گرفتی. اسکورپیوس/هری: نمی‌دونم باید به خاطر پونصد بار بوسیدن زن‌دایی‌ت بزنم قدش یا بهت اخم کنم! آلبوس/ران: ران آدم خون‌گرمیه. من می‌خواستم حواسش رو پرت کنم اسکورپیوس. این کارم کردم.
Hermion granger
آدم بهتره به جای پنهون‌کاری حرفشو بزنه...
Hermion granger
اسکورپیوس: دنیا عوض می‌شه و ما هم باهاش عوض می‌شیم. من بهتره تو این دنیا نباشم، ولی این دنیا رو بهتر نمی‌کنه. و من اینو نمی‌خوام.
قاصدک
آلبوس: عالیه، پس همینو (رز دوباره او را می‌زند) رز، می‌شه لطفاً منو نزنی؟ رز: من تو رو نزدم. آلبوس: تو منو زدی، و دردم گرفت. چهره‌ی اسکورپیوس وا می‌رود اسکورپیوس: به خاطر تو منو می‌زنه. آلبوس: چی؟ اسکورپیوس: گوش کن، من می‌دونم تو کی هستی، پس منصفانه اینه که توام بدونی من کی‌ام.
Hermion granger
اسکورپیوس: سلام اسکورپیوس. یعنی، من اسکورپیوسم. تو آلبوسی. من اسکورپیوسم. و تو باید...
Hermion granger
اسنیپ: به آلبوس... به آلبوس سوروس بگو به این که اسم من روشه افتخار می‌کنم. حالا برو. برو. آهو به اسکورپیوس نگاهی می‌اندازد، و شروع به دویدن می‌کند اسکورپیوس فکر می‌کند و بعد در پی او می‌دود، در حالی که جهان اطرافش ترس‌ناک‌تر می‌شود. فریادی دهشت‌بار در یک سو به هوا می‌رود. اسکورپیوس دریاچه را می‌بیند و خودش را درون آن می‌اندازد. اسنیپ آماده می‌شود. او محکم به زمین کوبیده شده و به هوا برده می‌شود و روحش را از تنش بیرون می‌کشند. فریادها چند برابر می‌شوند آهو با چشم‌های زیبایش به سمت او می‌چرخد، و ناپدید می‌شود انفجار و نور، و بعد سکوت. و سکوت بیشتر
S*J
باد از تمام زوایا زوزه می‌کشد و باد تندی هم هست اسکورپیوس: خب، حالا رو سقف یه قطاریم، سریعه، ترسناکه، خیلی خوب پیش رفتیم، حس می‌کنم کلی چیز در مورد خودم و یه چیزایی در مورد تو فهمیدم ولی... آلبوس: طبق محاسبات من یه کم دیگه به پل می‌رسیم و بعدش تا خونه‌ی جادوگرا و ساحره‌های سال‌مند سنت اسوالد راه زیادی نداریم... اسکورپیوس: چی؟ کجا؟ ببین منم به اندازه‌ی تو از اولین سرکشی زندگی‌م هیجان‌زده‌ام... واقعا....سقف قطار... باحاله... ولی... اوه. اسکورپیوس چیزی را می‌بیند که نمی‌خواهد ببیند آلبوس: اگه افسون ضربه‌گیر کار نکنه آب خیالمون رو راحت می‌کنه. اسکورپیوس: آلبوس. ساحره‌ی چرخ‌دستی. آلبوس: واسه تو راه خوراکی می‌خوای؟ اسکورپیوس: نه آلبوس. ساحره‌ی چرخ‌دستی داره می‌یاد سمت ما. آلبوس: امکان نداره. ما رو سقف قطاریم.
marinett
ابتدا دلفی را می‌بینیم که از هر ثانیه‌ی هویت تغییر‌یافته‌اش لذت می‌برد. جایی که ناراحتی و عدم امنیت بود، حالا فقط قدرت وجود دارد
آناهیتا
هری... تو یه جادوگری... تو همه چیو عوض کردی... تو معروف‌ترین جادوگر کل جهانی.
شَیدیم
خلع‌سلاح کننده‌ی خوبی هستی مرد جوان.
harry potter 9/3/4
پس باید الآن تصمیم بگیریم تا آخر عمر باید با کی دوست باشیم؟ خیلی ترسناکه
اوتاکو
هری: اگه برات مهمه، کلاه گروه‌بندی به احساسات توام توجه می‌کنه. آلبوس: واقعاً؟ هری: برای من این کارو کرد. این چیزی است که او قبلاً هرگز نگفته است، و چند لحظه در سرش طنین می‌اندازد هاگوارتز باعث بزرگ شدن تو می‌شه آلبوس. بهت قول می‌دم، هیچ چیزی اونجا نیست که ازش بترسی.
mirenda
هری: می‌دونم. ولی چیزی که منو بیشتر از همه می‌ترسونه، آلبوس سوروس پاتر، پدر تو بودنه. من بدون راهنما این کارو می‌کنم. بیشتر آدما حداقل پدر دارن
♡Aylin♡
ناگهان او دوباره به سکوی نه و سه چهارم بازگشته و همراه پدرش است که هنوز سعی می‌کند پسرش (و خودش) را قانع کند همه چیز رو به راه است. هر دو یک سال بزرگ شده‌اند. هری: سال سوم. سال بزرگیه! این رضایت‌نامه ی هاگزمیده.
☆Tara☆
"من تاریکی را احیاء خواهم کرد. من پدرم را باز خواهم گرداند".
Aida.Potter
ران: اما چرا به اسکورپیوس یا آلبوس نیاز داره؟ هری: چون من پدری هستم... که بچه‌شو ندیده. بچه‌شو درک نکرده. دراکو: اون کیه که انقد به تمام این مسائل علاقه داره؟ جینی: فکر کنم من جواب رو بدونم. همه به سویش می‌چرخند. به بالا اشاره می‌کند... چهره‌ی همه بیشتر وا می‌رود و پر از هراس می‌شود کلماتی روی دیوارهای تماشاخانه ظاهر می‌شود... کلماتی خطرناک و وحشت‌آور "من تاریکی را احیاء خواهم کرد. من پدرم را باز خواهم گرداند". ران: نه. اون نمی‌تونه... هرمیون: آخه اصلاً... چه‌طور ممکنه؟ دراکو: ولدمورت یه دختر داشته؟ با وحشت به بالا نگاه می‌کنند. جینی دست هری را می‌گیرد هری: نه، نه، نه. این نه. هر چیزی جز این.
Aida.Potter
"وقتی اضافی‌ها نجات داده شوند، وقتی زمان بچرخد، وقتی فرزندان دیده نشده پدران‌شان را به قتل رسانند: آن گاه ارباب تاریکی باز خواهد گشت".
Aida.Potter
هری چشم‌هایش را می‌بندد. به زبان مارها صحبت می‌کند
Aida.Potter
دامبلدور:(آشکارا می‌گرید) من کور بودم. این همون کاریه که عشق با ما می‌کنه. من نمی‌تونستم ببینم که تو نیاز داری بشنوی این پیرمرد مفلوک حقه‌باز خطرناک... دوستت داره. وقفه. دو مرد مغلوب احساسات‌شان شده‌اند هری: این حقیقت نداره که من هیچ‌وقت شکایت نکردم. دامبلدور: هری، تو این جهان احساساتی به هم ریخته جواب کاملی وجود نداره. کمال از دست‌رس انسان خارجه، از دست‌رس جادو خارجه. تو هر لحظه‌ی درخشان شادی یه قطره سم هست: دونستن این که درد برمی‌گرده. با کسایی که دوسشون داری صادق باش، دردت رو نشون بده. رنج کشیدن برای انسان مثل نفس کشیدنه. هری: قبلاً اینو یه بار به من گفتی. دامبلدور: تمام چیزیه که امشب برات دارم.
Aida.Potter
هری: من نباید زنده می‌موندم... سرنوشت من این بود که بمیرم... حتی دامبلدور هم همین فکر رو می‌کرد... ولی من زنده موندم. ولدمورت رو شکست دادم. همه‌ی این آدما... همشون... پدر و مادرم، فرد، پنجاه کشته‌ی دیگه... و من باید زنده بمونم؟ آخه چه‌طوری؟ همه‌ی این سختی‌ها... تقصیر منه.
Aida.Potter

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
رایگان