بریدههایی از کتاب یاغی
۳٫۲
(۵۹)
پاشو... پاشو رفیق... بساز خودتو باز...
صدایش بالاتر رفت!
- پاشو عادت ندارم به شکستت! پاشو د!
Yasi
خدایا چیزهایی که من داشتم میفهمیدم درست بود یا فقط فضول بودنم متوهمم کرده بود؟
Yasi
آن روزی که امیرطاها ایست قلبی کرده بود و همه مانیتور ها را ازش جدا کرده بودند دقیقا من درست دیده بودم و امیرطاها واقعا رفته بود...! رفته بود و حتی تنش را به داخل سردخانه بیمارستان انتقال دادهاند و وقتی یک ساعت بعد مسئول سردخانه میرود برای سرکشی و چک کردن جسدها، کشوی امیرطاها را که میکشد با بخار زیر پلاستیک روی صورت او مواجه میشود و تعجب میکند... کاور را کنار می زند و نبض میگیرد و نبضی که زیر دستش میزند فریادش را بالا میبرد و همه را خبر میکند... امیرطاها را دوباره سی پی آر میکنند و برمیگردد... امیرطاهای با ریتم قلبی ناموزون دوباره برمیگردد
Yasi
- نگاه کن جلوتو...
نگاه کردم و نگاهش را که دنبال کردم گنبد حضرت عباس را دیدم. پشت سرم ایستاد و دست دور کمرم گرفت وآرام برگرداندم به سمت پشت سر...
- حالا این ور!
سر درگم نگاه کردم واین بار گنبد امام حسین در نگاهم نشست. سربرگرداندم به سمتش.
- خب؟
نگاهش را نکند و خیره به من، لبخند محوش را زد.
- میون یه دو راهی بزرگ ایستادیم!
نگاهم بین حرمها در گردش بود.
- دو راهی؟
- تو کل زندگیمون شاید هیچ جا مثه جایی که الان ایستادیم امنتر نباشه!
Yasi
میگفتند از همه چی ات که برایش بزنی... برایت کم نمی گذارد... میگفتند قدم بردار... سمتش برو... کم نمی گذارد...!
مسخره پوزخند میزدم. کم نگذارد برای من؟
می گفتند خوب وبد که ندارد... همه را میخواهد! گناهکار و بی گناه... خوب و بد... زشت و زیبا... دارا و ندار! تو فقط دل بده!
Yasi
میگفتند از همه چی ات که برایش بزنی... برایت کم نمی گذارد... میگفتند قدم بردار... سمتش برو... کم نمی گذارد...!
Yasi
میگفتند از همه چی ات که برایش بزنی... برایت کم نمی گذارد... میگفتند قدم بردار... سمتش برو... کم نمی گذارد...!
Yasi
نفس کشیدم... موهایم را بدتر!
Yasi
- هستی پیشم؟
- تو اگه... تنهام نذاری من تا هروقت بگی پیشتم!
Yasi
انگار آسمان هم عادت کرده بود... می بارید برایم.
Yasi
حجم
۷۴۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۳۶ صفحه
حجم
۷۴۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۳۶ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۳۷,۵۰۰۵۰%
تومان