کاش میدانستیم!
هر پرهیزکاری "گذشتهای" دارد!
وهر گناهکاری "آیندهای"!
قضاوت معنا ندارد!
راز
"آدم مغرور مانند کسی است که بالای کوه ایستاده و همه را کوچک میبیند! غافل از این که... مردم هم از پایین او را کوچک میبینند! "
راز
آدم وقتی یه لقمه بزرگتر از دهنش برمیداره برای... برای بدست آوردنش انقدر خردش میکنه تا بتونه بالاخره قورتش بده!
راز
وقتی که قضاوت نادرستی کنیم و
دنیا تمام تلاشش را کند تا
مارا درشرایط او قرار دهد!
تا به ما ثابت کند!
درتاریکی... همهٔ ماشبیه یکدیگریم!
"داستایوفسکی
راز
حکایت ما آدما... حکایت دلامون... حکایت کفشاییه که اگه جفت نباشن هر کدومشون هر چی هم نونوار باشن باز تا عمر دارن لنگه به لنگه ان! کاش خدا وقتی خشت وگل آدما رو رو هم میچید و می آفرید، جفت هر کس و هم باهاش می آفرید، اون وقت این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها به اجبار، خودشون و جفت نشون نمیدادن…! امان از این دل... امان ازاین روزگار...
راز
"کاش بعضی مواقع میشد مردم و کنجکاویهایشان را دیگر نبینی! کاش نبود اصلا خصلتی به نام کنجکاوی که بخواهد روزی شود حرف بیارزش دهانشان وپشت سرمان کاهی شود به اندازه یک کوه! کوهی که فرو می ریخت تو را اگر به گوش خودت می رسید"
راز
و چه خوش خیال است او!
"فاصله" را میگویم...
به خیالش که تو را از من دور کرده!
فقط به خیالش!
راز
اسم عشق که میآید آدم کور و کر و احمق میشود!
Yasi
مهم نبود وقتی محیا زجرش بیشتر از من بود. درد من کم بود وقتی او پیش من درد میکشید! سوختن یک ذره بازویم چیزی نبود وقتی او با سیلی من صورتش میسوخت..
راز
نفس کشیدم... موهایم را بدتر!
Yasi