بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
۴٫۰
(۳۴۸)
«همهچیز با عقل جور درمیآد. تو این بار برگشتی اینجا، نه بهاین دلیل که میخواستی بمیری، بلکه چون میخواستی زنده بمونی. این کتابخونه به این دلیل فرونمیریزه که میخواد تو رو بُکُشه، فرومیریزه چون داره به تو فرصت برگشتن میده. چیزی سرنوشتساز بالأخره اتفاق افتاده. تو تصمیم گرفتی که زنده باشی. حالا که این فرصت رو داری، ادامه بده. زندگی کن.»
sogol
شاید فقدان دستاوردها نبود که والدین و برادرش را ناشاد میساخت، شاید انتظار رسیدن به مقام اول آنها را ناشاد میساخت
moonchild
برتراند راسل نوشته است: «ترس از عشقْ ترس از زندگی است و آنهایی که از زندگی میترسند، پیش از مرگ مُردهاند.»
گل یاس
«هر زندگی میلیونها تصمیم تو خودش داره؛ تصمیمهای بزرگ و تصمیمهای کوچیک. اما هرزمانی که تصمیمی رو به تصمیمی دیگه ترجیح بدی، نتایج فرق میکنه. ت
گل یاس
اما این زندگیهایی که در حسرتِ نزیستنشان هستیم مشکل حقیقی ما نیستند. مشکل خودِ حسرت است. این حسرت است که ما را پژمرده و تباه میکند و باعث میشود خودمان و افراد دیگر را بدترین دشمنان خود احساس کنیم.
نمیتوانیم بگوییم کدامیک از آن نسخههای دیگر بهتر یا بدتر میشدند. آن زندگیها در جریان هستند، درست است، اما شما هم بهوقوع میپیوندید و این همان بهوقوعپیوستن است که باید روی آن تمرکز کنیم.
حقی
«ترس از عشقْ ترس از زندگی است و آنهایی که از زندگی میترسند، پیش از مرگ مُردهاند.»
کاربر ۴۳۱۳۵۶۵
«بین مرگ و زندگی کتابخونهای هست و توی اون کتابخونه قفسهها تا ابد ادامه دارن. هر کتاب فرصت امتحانکردن زندگی دیگهای رو بهت میده که میتونستی زندگی کرده باشی؛ برای اینکه ببینی اگه گزینههای دیگهای انتخاب میکردی، اوضاع چه فرقی داشت... اگه فرصت جبران حسرتهات رو داشتی، آیا هیچ کار متفاوتی انجام میدادی؟
مریم رسول زاده
پادفلسفهٔ خانم الم در کتابخانهٔ نیمهشب افتاد. «مجبور نیستی زندگی رو بفهمی. فقط باید زندگیش کنی.»
آسیه
سارتر زمانی نوشت: «زندگی از آنسوی ناامیدی آغاز میشود.»
AlirezA
سارتر زمانی نوشت: «زندگی از آنسوی ناامیدی آغاز میشود.»
AlirezA
سارتر زمانی نوشت: «زندگی از آنسوی ناامیدی آغاز میشود.»
AlirezA
آسمان تاریک میشود
سیاهی بر فراز آبی
هنوز ستارهها حق دارند
برای تو بدرخشند
AlirezA
پی برد سعی نکرده به زندگیاش خاتمه دهد چون بدبخت بوده، بلکه بهخاطر این بوده که توانسته خودش را متقاعد کند هیچ راه برونرفتی از بدبختیاش وجود ندارد.
Sara
نورا فکر کرد حتماً این باید سختترین قسمت جاسوسبودن باشد؛ عواطفی که مردم در شما به امانت میگذارند مانند سرمایهگذاریهای بد است. احساس میکنی انگار داری چیزی را از مردم میدزدی.
Sara
تنها راه یادگرفتن، زندگیکردن است
آسیه
خواستن واژهٔ جالبیه. معنیش فقدانه. گاهی اگه اون فقدان رو با چیز دیگهای پر کنیم، خواستهٔ اصلی بهکلی ناپدید میشه. شاید بیشتر از مشکل خواستن، مشکل فقدان داری.
آسیه
«بین مرگ و زندگی کتابخونهای هست و توی اون کتابخونه قفسهها تا ابد ادامه دارن. هر کتاب فرصت امتحانکردن زندگی دیگهای رو بهت میده که میتونستی زندگی کرده باشی؛ برای اینکه ببینی اگه گزینههای دیگهای انتخاب میکردی، اوضاع چه فرقی داشت... اگه فرصت جبران حسرتهات رو داشتی، آیا هیچ کار متفاوتی انجام میدادی؟»
Ghazal1996
«ترس از عشقْ ترس از زندگی است و آنهایی که از زندگی میترسند، پیش از مرگ مُردهاند.»
deh
«برای اینکه خودت باشی نیازی به مجوز نداری...»
کاربر ۲۵۸۶۱۰۶
چیزی که از همه معمولیتر به نظر میرسه شاید درنهایت چیزی بشه که تو رو به پیروزی میرسونه. تو باید ادامه بدی
کاربر ۲۵۸۶۱۰۶
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان