بریدههایی از کتاب ورای ممکن
۴٫۳
(۱۵)
با اینکه که من به هیچ خدایی وابسته نبودم، به قدرت دعا کردن باور داشتم. همچنین، دوست داشتم با طبیعت ارتباط برقرار کنم و زمانی که مراسم پوجا به پایان رسید، از تیم فاصله گرفتم تا به قلۀ آناپورنا خیره شوم و از دیدن آن لذت ببرم
abbas5549
بهطور دائم از محدودۀ راحتی خودم فاصله گرفته بودم و درد و رنج بسیار زیادی را متحمل شده بودم. درنهایت، قدرت ذهنی از قدرت فیزیکی بااهمیتتر بود.
Narges
من عقیدهای داشتم. برای شکست خوردن به این دنیا نیامده بودم.
شمع
مارک تواین، نویسندۀ برجستۀ آمریکایی، گفته بود که اگر فردی قصد دارد یک قورباغه را بخورد، بهتراست این کار را اول صبح انجام دهد. اما اگر لازم است دو قورباغه خورده شوند، بهتر است قورباغۀ بزرگتر اول خورده شود. به عبارت دیگر: سختترین کار را از راه کنار بزن.
حامد
باید محدودۀ تواناییهایم را تا حداکثر به جلو میراندم. آرام گرفتن و نشستن در جای امن و زندگی کردن در گذشته هرگز بخشی از وجود من نبود.
من دوست دارم دوباره روی مرتفعترین قلۀ جهان قرار بگیرم با علم به اینکه ممکن است فرصت چنین کاری را دیگر نیابم.
به این علت که این تنها راه برای زندگی کردن است، و مردن.
abbas5549
در آیین هندوها، وقتی یکی از والدین از دنیا میرود خانواده سیزده روز بهتنهایی سوگواری میکنند. آنها احساساتشان را آزادانه رها میکنند. بنابراین بازماندگان مرحوم میتوانند به زندگی ادامه دهند و درد بزرگ از دست دادن عزیز خود را التیام بخشند. نیروی سوگواری به نیرویی مولد تبدیل میشود.
abbas5549
اما برای من موقعیت و چالشی بود که به جهانیان ثابت کنم که هر چیزی، تأکید میکنم هر چیزی، امکان دارد اگر یک فرد ذهن و قلبش را در آن مسیر قرار دهد.
abbas5549
درد و رنج کشیدن گاهی حس بسیار عجیب رضایت در من ایجاد میکرد.
حامد
وقتی با درد دستوپنجه نرم میکردم، اغلب تلاش میکردم درد بزرگتری ایجاد کنم و بنابراین درد اولی را فراموش میکردم. درد اولی را با دردی بالاتر تعویض میکردم که ورای تحمل من بود.
حامد
تصور میکردم که اگر بپذیرم درد بخشی از کار من است، باعث میشود تا آن را در جایگاه یک واقعیت بپذیرم و اگر آن واقعیت را بپذیرم به این معنی است که مرا خرد و نابود میکند.
حامد
«برای بدترین حالت ممکن آماده باش، امیدوار برای بهترین وضعیت.»
حامد
بهتر از هر فرد دیگری میدانستم که طبیعت به شهرت، سن، جنسیت، یا تجربۀ هیچ فردی اهمیت نمیدهد.
حامد
آیا در آن لحظات کوتاه از مرگ هراس داشتم؟ بههیچوجه! من مرگ را به ترس و واهمه در هر وضعیتی ترجیح داده بودم؛ بهخصوص وقتی برای جلو راندن مرزهای توانایی بود و هر چیزی که برای انسان و تواناییاش غیرممکن به نظر میرسید.
کتاب دوست
چون هدفم بسیار سخت و غیرواقعی به نظر میرسید، ولی فقط به این علت که هیچکس تا آن روز نتوانسته بود چنین کاری را انجام دهد. اما تصور سفر به ماه و فضانوردی نیز پیش از اینکه اتفاق بیفتند ناممکن بود. در ابتدای قرن بیستم، ایدۀ اینکه فردی روی کرۀ ماه قدم بگذارد خواب و خیالی کودکانه به نظر میرسید و چنین سفرهای خیالیای فقط در کتابهای ژول ورن یافت میشد. اگر به نیل آرمسترانگ میگفتند که رؤیایش دستیافتنی است، آیا قبول میکرد؟
هرگز.
Narges
هرکاری که انجام میدهید، آن را با احترام به هدف انجام دهید.
abbas5549
هرگز کوهی را که قصد صعود به آن را داری دستکم نگیر. هیچ اهمیتی ندارد که دیگران بگویند چقدر ساده است. هرگز آن را دستکم نگیر.
و یک درس دیگر: اعتمادبهنفس داشته باش، اما احترام بگذار.
abbas5549
در یک کار تیمی خیلی راحت میتوانید با سرعت دلخواه خودتان حرکت کنید، بهخصوص اگر از دیگران قویتر و سریعتر باشید، اما افراد همتیمی شما بهزودی اعتمادشان از شما سلب میشود. آنها شما را خودخواه، بسیار جاهطلب و کمی بیشعور فرض میکنند. بیشتر آنها بر این عقیده خواهند بود که هیچ اهمیتی بهشان نمیدهید و تلاشهای تیمی نابود میشود. وقتی دوباره به دوستانتان نیاز داشته باشید، توجهی به درخواست شما نخواهند کرد.
بهجای اینکه دیگران را در آن موقعیت عصبانی و ناراحت کنید، خودتان را در جایگاه آنها قرار دهید. فکر کنید چگونه میتوانید با آنها همکاری و مصالحه کنید
abbas5549
من نهتنها موفق شده بودم به همۀ قلههای هشت هزار متری جهان با یک رکورد بینظیر شش ماه و شش روزه صعود کنم، بلکه رکورد جهانی را هفت سال کاهش داده بودم. همچنین، موفق شده بودم رکورد صعود سرعتی به قلههای اورست، لوتسه و ماکالو را به نام خودم به ثبت برسانم. به همۀ قلههای هشت هزار متری پاکستان فقط در بیست و سه روز صعود کرده بودم و به پنج قلۀ مرتفع جهان ـ اورست، کی ۲، کانچنجونگا، لوتسه و ماکالو ـ در هفتاد روز صعود کرده بودم، در حالی که برنامۀ ما صعود در هشتاد روز اعلام شده بود. علاوه بر همۀ اینها، رکورد صعود به بیشترین قلههای هشت هزار متری در یک فصل (بهار) را با صعود به قلههای آناپورنا، دائولاگیری، کانچنجونگا، اورست، لوتسه و ماکالو در مدت سی روز در اختیار داشتم
abbas5549
بهنوعی این پروژه روندی اکتشافی بود؛ نهتنها روی کوهستان در حال اکتشاف بودم، بله درون خودم را نیز میجستم و کشف میکردم. با صعود به مرتفعترین چهارده قلۀ جهان قصد داشتم خود را بیابم که چه کسی هستم. میخواستم بدانم که حد و مرز تواناییهای فیزیکی و ذهنیام کجاست.
abbas5549
اول صعودهای «پروژۀ ممکن» تصویر تمامی قلههای هشت هزار متری را در پشتم خالکوبی کرده بودم. خالکوبیها از بالای ستون فقراتم آغاز میشدند و نوک تمامی قلهها روی شانههایم قرار داشت. آن خالکوبی بیانکنندۀ هر آن چیزی بود که قصد داشتم به آن دست یابم و در طول آماده شدن دردناک آن، دی ان ای والدین، خواهران، برادران و همسرم با جوهر آن مخلوط شده بود. میخواستم همۀ آنها را در طول سفر به همراه داشته باشم
abbas5549
حجم
۲۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان