بریده‌هایی از کتاب رها کردن آسان نیست

یک قربانی اعتقاد دارد که کاری از دستش برنمی‌آید و شما دیگر نمی‌خواهید چنین شخصی باشید، پس قدم‌های لازم را بردارید تا این حس را از بین ببرید.

منظورم این نیست که احساسات شما مهم نیستند یا از شرایطی که برایتان پیش آمده است نباید ناراحت شوید، فقط می‌گویم بازی‌کردن نقش قربانی روش سالمی نیست و باعث می‌شود نتوانید گذشته را رها کنید.

نقش قربانی بله، آن‌ها دلتان را شکستند؛ ولی این بدین معنا نیست که شما پیوسته نقش قربانی را بازی کنید تا دیگران با شما همدردی کنند. شما قوی‌تر از چیزی هستید که فکرش را می‌کنید. این قوی‌بودن را نشان بدهید.

مهم است این ایدهٔ قدیمی را فراموش کنید که می‌گوید بودن در زندگی کسی به این معناست که همواره خوشحال خواهید بود. اول از مجردبودنتان خوشحال باشید و بعداً دنبال کسی برای عشق‌ورزیدن بگردید.

طبیعی است که بخواهید همراهی داشته باشید، بخواهید با دیگران ارتباط برقرار کنید تا ایده‌هایتان را مطرح کنید، ولی باید این فکر را از سرتان بیرون کنید که رابطه‌داشتن با کسی به این معناست که شاد هستید.

واقعیت این است که وقتی مجرد هستید می‌توانید هر کاری دوست دارید انجام بدهید بدون اینکه نیاز به توضیحی باشد.

این روزها مردم عجله دارند ازدواج کنند یا با کسی یک رابطهٔ متعهدانه داشته باشند، درحالی‌که بهترین رابطه‌ای که در زندگی می‌توانید داشته باشید رابطه با خودتان است.

مجردبودن زیباست. می‌توانید هر کاری را که دوست دارید انجام بدهید بدون اینکه نگران احساسات شریکتان باشید یا مجبور شوید او را به‌اجبار با خود همراه کنید.

مجردبودن بهترین فرصت برای رشد و شناخت بهتر خودتان است.

اگر مجرد باشید اضافه‌کردن شخص دیگری به زندگی‌تان باعث نمی‌شود زندگی‌تان ارزشمندتر شود.

گاهی اعتراف‌کردن به اینکه کسی که عاشقش شده بودید برایتان مناسب نبوده است کمک می‌کند زودتر التیام بیابید و گذشته را رها کنید.

اگر می‌خواستند شما نامزد یا همسرشان باشید از همان ابتدا خواسته‌شان را اجرایی می‌کردند.

عشق در عجیب‌ترین لحظه‌ها شکوفا می‌شود.

شما از همه‌نظر عالی هستید و اگر کسی متوجه این موضوع نمی‌شود این مشکل اوست نه شما.

بعضی از مردم نه چیزی احساس می‌کنند، نه برای هیچ‌کدام از اعمالشان احساس پشیمانی دارند؛ ولی این واقعیت که شما بعد از هر کاری از احساسی خاص برخوردارید، عالی است.

قرار نیست زندگی تمام پاسخ‌های درست را دربرداشته باشد. زندگی یک فرایند یادگیری است و شما هرچه از دستتان بربیاید انجام می‌دهید.

زمانی‌که بفهمید خودتان مانع از این می‌شوید که با افرادی رابطه داشته باشید که واقعاً دلشان می‌خواهد با شما باشند، کم‌کم تلاش می‌کنید که عوض شوید. درنهایت خواهید فهمید که این رفتارهای سمی تنها باعث می‌شوند درد کمتری بکشید و همین دردنکشیدن مانع از رشد شخصیتی‌تان شده است.

هروقت تصمیم بگیرید دیگر به او زنگ نزنید یا به او اجازه ندهید وقت‌وبی‌وقت به‌خاطر ارضای نیازهای خودش سراغ شما بیاید، فرایند آزادشدنتان آغاز می‌شود. ارتباط دائمی‌داشتن با او به وضعیت شما کمکی نخواهد کرد؛ فقط رهاکردن را سخت‌تر می‌کند.

وقتی کسی احساسی را که شما نسبت به او دارید نسبت به شما ندارد همین نشانه‌ای است مبنی بر اینکه هرچه زودتر باید آن رابطه را ترک کنید. نه، نباید تلاش بیشتری بکنید. نه، نباید درگیر بازی‌های مسخرهٔ ذهنی بشوید به این امید که او روزی تصمیمش را عوض کند. شما نمی‌توانید برندهٔ قلب و احساس او شوید، چون اگر می‌خواست با شما باشد، الآن با شما بود.

او من را نمی‌خواست، ولی نمی‌توانستم این واقعیت را ببینم؛ چون آن‌قدر او را برای خودم می‌خواستم که چشمانم کور شده بودند.