بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی اثر راحله صبوری

بریده‌هایی از کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

نویسنده:راحله صبوری
امتیاز:
۴.۷از ۵۶ رأی
۴٫۷
(۵۶)
سربلندی در جهان خواهی اگر، یکرنگ باش / قالی از صدرنگ بودن زیر پا افتاده است. »
zahra.n
یک روز در همان قهوه‌خانه‌ی مشدعلی، یک نفر می‌آید پیش آقا و می‌گوید: «آسیدتراب، دستم خالیه. » آقا بی‌هیچ حرفی دست در جیبش می‌کند و دو تومن به او می‌دهد. یک نفر به آقا می‌گوید: «آقا، بهش پول نده؛ این یارو عملیه. » آقا می‌گوید: «تو از کجا مطمئنی؟ » طرف می‌گوید: «من می‌دونم؛ همه‌ی محل هم می‌دونن! » آقا می‌گوید: «خُب، عملی باشه؛ حالا برو صداش کن. » عملی را صدا می‌زنند. آقا به او می‌گوید: «نمی‌دونستم عملی هستی. این دو تومن، خرج عملت. اون که اول بهت دادم، خرج زن و بچه‌ت. »
z.gh
ابرام هادی، مسئول اطلاعات عملیات، با گرمی و خوشرویی از من استقبال کرد. ابراهیم، معلم آموزش و پرورش بود؛ ورزشکار عارف و پهلوانی که لنگه‌اش را در جنگ کم داشتیم. او مربی والیبال بود و برای خیلی‌ها معلم اخلاق. با این‌که وضع مالی خوبی داشت، افتاد توی وادی خودسازی و عرفان. برای رفت و آمد توی شهر، اتوبوس سوار می‌شد. روزها می‌رفت بازار، بغل باربرها می‌ایستاد، بار می‌برد تا جسم و روحش ساخته شود و کبر و غرور بر او غلبه نکند. اوستای اطلاعات عملیات بود و تیمی قوی از زبدگان اطلاعات را دور خودش جمع کرده بود.
shariaty
سلاح مرا به یکی از بچه‌ها داد و آرپی‌جی او را داد به من و من، بی‌حرف و معطلی، گلوله را گذاشتم نوک قبضه و نشانه رفتم و چکاندم. گلوله رفت و مولایی خورد به تانک؛ اما اثر نکرد. مثل توپ لاستیکی کمانه کرد و افتاد یک طرف دیگر. چند گلوله‌ی دیگر زدم که همه‌اش بی‌اثر بود.
shariaty
رفتم شهر، یک تلفن پیدا کردم و زنگ زدم به خانه‌ی آقا‌عباس. پسرش گوشی را برداشت و گفت: «بابام خونه‌ست. داشتیم براش ‌آش پشت‌پا می‌پختیم که دیدیم اومد. » این هم از آقاعباس که یک روز بیشتر در منطقه نماند. نیتش اما خیر بود.
shariaty
«وقتی رسیدم خدمت امام، ایشون چند ثانیه به صورت من خیره شد و گفت: “مصطفی، تو هنرمندی؛ هنرمند باید یه‌رنگ باشه. گرون‌ترین قالی رو ببین؛ چون چندرنگه، باید زیر پا باشه. اما آسمون رو ببین که از همه بالاتره. چرا؟ چون یه‌رنگه. یه‌رنگی و صداقت، قانون عشقه. ”»
همسفر1398
مهدی خندان، بچه‌ی لواسان بود. آن موقع، ۲۳ ـ ۲۴ ساله بود و پاسدار رسمی سپاه؛ از آن شرهای قبل از انقلاب؛ باصفا، جیگردار و بسیار شوخ‌طبع. پشت پیرهنش نوشته بود: «مهدی خندان ها ها ها... ».
کتابخون
آقای حق‌شناس درباره‌ی کوه سنگ عقیق و راهگشایی آن صحبت کردند و گفتند: «عقیق، اولین کوهی است که به حقانیت علی گواهی داده... »
zahra.n
مادر می‌گوید: «بزرگ‌تر، مثل نخ تسبیح می‌مونه. وقتی نخ پاره می‌شه، خانواده از هم می‌پاشه و دیگه شاه مقصود چند میلیونی، یک قرون هم نمی‌ارزه. »
zahra.n
مادر می‌گوید: «بزرگ‌تر، مثل نخ تسبیح می‌مونه. وقتی نخ پاره می‌شه، خانواده از هم می‌پاشه و دیگه شاه مقصود چند میلیونی، یک قرون هم نمی‌ارزه. »
z.gh

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۳۹ صفحه

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۳۹ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۷۵,۶۰۰
۳۰%
تومان