بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رویای نیمه‌شب | صفحه ۲۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب رویای نیمه‌شب

بریده‌هایی از کتاب رویای نیمه‌شب

نویسنده:مظفر سالاری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۵۴۳ رأی
۴٫۴
(۲۵۴۳)
. پیامبر (ص) در سال آخر زندگی‌اش، از آخرین حج خود که بازمی‌گشت، مردم را به فرمان خدا، در محلی به نام ‌غدیر خم جمع کرد. از فرا رسیدن زمان درگذشت خود خبر داد و پس از سفارش به همراهی با قرآن و اهل‌بیتش فرمود: ‌ «خدا مولا و سرپرست من است و من مولای هر مؤمنی هستم.» آن‌وقت دست علی را گرفت و گفت: ‌ «آن کس که من مولای او هستم، این علی، مولای اوست.»
مسعود رئوفی
پیامبر (ص) مسلمانان را به پیروی از اهل‌بیت خود دعوت کرد و فرمود: ‌ «من در میان شما دو چیز گران‌بها می‌گذارم: کتاب‌خدا و اهل‌بیتم. این دو از هم جدا نخواهند شد تا آن‌ که کنار حوض کوثر به من بپیوندند.» ما شیعیان از پیامبر (ص) و اهل‌بیت او پیروی می‌کنیم.
مسعود رئوفی
«بنیان‌گذاران مذهب‌های چهارگانۀ اهل‌سنت که احمد حنبل، شافعی، مالک و ابوحنیفه‌اند، تقریباً پس از یک قرن که از هجرت پیامبر گذشته بود، به دنیا آمده‌اند. معلوم می‌شود که حداقل در قرن اول هجری، مذهب‌های چهارگانه نبوده‌اند. مسلمانانی که در صدر اسلام و در قرن اول زندگی می‌کرده‌اند، از پیروان مذهب‌های چهارگانه، قدیمی‌تر و پرسابقه‌ترند و اگر این مذهب‌ها به وجود نمی‌آمدند، مردم هم‌چنان مسلمان بودند.»
مسعود رئوفی
«بنیان‌گذاران مذهب‌های چهارگانۀ اهل‌سنت که احمد حنبل، شافعی، مالک و ابوحنیفه‌اند، تقریباً پس از یک قرن که از هجرت پیامبر گذشته بود، به دنیا آمده‌اند. معلوم می‌شود که حداقل در قرن اول هجری، مذهب‌های چهارگانه نبوده‌اند.
مسعود رئوفی
بیشتر بودن گروهی از گروه دیگر، دلیل برتری آن‌ها نخواهد بود. اگر به تعداد است باید مسلمانان همگی مسیحی شوند، چون تعداد مسیحیان از مسلمانان بیشتر است. مسلمانان صدر اسلام که تعدادشان کم بود، باید از بت‌پرستان که تعدادشان بیشتر بود پیروی می‌کردند.
مسعود رئوفی
مسلمانان غیرشیعه هم با یکدیگر وحدت کاملی ندارند و به فرقه‌ها و مذاهب مختلفی تقسیم شده‌اند. اهل‌سنت به چهار مذهب حنبلی، شافعی، مالکی و حنفی تقسیم شده‌اند.
مسعود رئوفی
زندگی به من یاد داده که صبر، داروی تلخی است که بسیاری از مصیبت‌ها و رنج‌ها را مداوا می‌کند.
fatemeh_z_gh09
کسی که از خدا نمی‌ترسد، هر کاری می‌کند!
کاربر ۲۹۷۱۱۸۹
گاهی فرار یا سکوت، دست کمی‌ از خیانت یا جنایت ندارد.»
سیده ریحانه
امیدوارم در آن لحظه که می‌میرم و از این بدن فاصله می‌گیرم، زیباتر از آن باشم که تو حالا می‌بینی! این بدن پیر می‌شود؛ از ریخت می‌افتد و عاقبت خواهد پوسید و خاک خواهد شد. به جای آن‌که عمری را در آرزوی ظاهری زیبا بگذرانی، بهتر است برای یک ‌بار هم که شده چشمِ دلت را باز کنی و به روح و روانت نگاهی بیندازی. اگر این بدن چندان قابل تغییر نیست، در عوض، روح و روانت را می‌توانی با کارهای شایسته، صفا بدهی و زیبا کنی. کسی نمی‌تواند تو را سرزنش کند که چرا از زیبایی ظاهری، سهمی نداشته‌ای؛ به همین شکل به دنیا آمده‌ای، ولی زیبایی باطنی، در اختیار خودت است. اگر به فکر آن نباشی، قابل سرزنش خواهی بود.»
Razĭeh
«خوش به حالتان که گوشۀ دنجی برای خودتان دارید و فارغ از گرفتاری‌های دنیا، مطالعه می‌کنید!»
آسمان
گاهی خدا بنده‌اش را به بلایی گرفتار می‌کند تا به خود نزدیکش کند.»
آسمان
هیچ‌ کدام از ما از آنچه در انتظارمان بود، اطلاعی نداشتیم. - همان بهتر که همیشه به خدا توکل کنیم و به او امید داشته باشیم.
پ. و.
هیجان‌زده و با همان صدای لرزان گفتم: «آن جوان خوش‌بخت، من هستم.» همه باز صلوات فرستادند و تبریک گفتند. ابوراجح به سجده رفت و پس از آن، مرا در آغوش کشید. چند لحظۀ بعد صدای هلهلۀ ز‌ن‌ها برخاست. معلوم شد یکی از آن‌ها، پشت در، به صحبت‌های ما گوش کرده و به بقیه خبر داده. ابوراجح گفت: «من دربارۀ آیندۀ دخترم نگران بودم و همیشه دعا می‌کردم که شوهر شایسته‌ای نصیبش شود. من آن‌قدر به هاشم علاقه دارم که می‌خواستم یکی مثل او دامادم شود. قسمت چنین بود که پس از ماجراهایی که از سر گذراندیم به آرزویم برسم.» رو به من و پدربزرگم ادامه داد: «به این ترتیب، پیوند ما ناگسستنی خواهد شد.» نمی‌دانستم چطور می‌توانم خدا را به خاطر نعمت‌ها و مهربانی‌هایش شکر کنم.
پ. و.
در حیاط تنها ماندم. به قرص ماه چشم دوختم. بدجوری دل‌گیر بودم. اگر دیروقت نبود، بیرون می‌زدم تا هوایی به مغزم بخورد و آرام شوم. ناگهان به یاد «او» افتادم. دلم هوای آن را کرد که بیدار بمانم و با مولای مهربانم درد دل کنم.
پ. و.
گفتم: «فکرش را که می‌کنم می‌بینم قصۀ عجیبی است. با معجزه‌ای که اتفاق افتاد، خدا سایۀ ابوراجح را از سر شما و ما کم نکرد. من و پدربزرگم، قنواء و مادرش و صدها نفر دیگر به نور حقیقت راه پیدا کردیم.
پ. و.
حاکم به ابوراجح گفت: «از کجا معلوم که امام‌زمان تو را شفا داده باشد؟ شاید کار پیامبر بوده.» ابوراجح لبخندی زد و ردیف دندان‌های زیبای خود را که چون مروارید می‌درخشید، به نمایش گذاشت. گفت: «نام و کنیۀ آن ‌حضرت، نام و کنیۀ پیامبر است. از حیث آفرینش و زیبایی، شبیه‌ترین فرد به رسول خداست. من که موفق به زیارت مولایمان شده‌ام، انگار پیامبر گرامی ‌اسلام را زیارت کرده‌ام. فراموش نکنید آن‌ حضرت، فرزند پیامبر است. تعجبی ندارد که فرزند به جدّش شبیه باشد. هر کس به پیامبر علاقه دارد، نمی‌تواند امام‌زمان را دوست نداشته باشد.»
پ. و.
وزیر گفت: «قدرت شما و حتی قدرت خلیفه، در مقایسه با مقام و توانایی امام شیعیان، هیچ است. من تا امروز، وجود و حقانیت او را نمی‌پذیرفتم. برای رضایت شما، با شیعیان بی‌گناه بدرفتاری کردم. برای این‌ که ابوراجح کشته شود، علیه او توطئه چیدم. حالا قبل از آن‌ که مورد خشم و انتقام حضرت ‌مهدی قرار گیرم، باید توبه کنم. کارهایی کرده‌ام که مردم این شهر از من بیزار شده‌اند. باقی ماندن من در این مقام به ضرر شماست. بهتر است شیعیان در بند را آزاد کنید و به امام‌شان احترام بگذارید.»
پ. و.
ابوراجح گفت: «دست از دشمنی با شیعیان بردارید و آن‌ها را که در سیاه‌چال‌ها به بند کشیده‌اید، رها کنید! ایمان بیاورید که مولایم هست و زنده است و وارث دانایی و توانایی پیامبر است. بگذارید ما و دیگر برادران مسلمانمان در کنار هم با صلح و صفا زندگی کنیم.»
پ. و.
اذان ظهر را که گفتند، دیگر در حلّه کسی نبود که از آن واقعه باخبر نشده باشد. خبر می‌رسید که صدها نفر شیعه شده‌اند. ابوراجح به من گفت: «از خدا می‌خواهم برکت‌های این کرامت را بیشتر کند!»
پ. و.

حجم

۱۸۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۷۹ صفحه

حجم

۱۸۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۷۹ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان