- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب یوما
- بریدهها
بریدههایی از کتاب یوما
۴٫۴
(۲۶)
چشمان سرورم محمد امین میخندد و دریایی از محبت به پای بانویم میریزد که بانویم او را به نخستین نجوای عاشقانه میهمان میکند:
ـ خانهام خانه توست و من کنیزت، یا روحی!
بانویم میگوید و رخسارهاش چون سیب سرخی میشود و سر به زیر میافکند و دندان بر لب میگذارد. سرورم، محمد امین، لحظهای کوتاه خدیجه را مینگرد به نخستین نگاه عاشقانه. آنگاه چشم میبندد و میگشاید و با لبخندی گرم که در پسِ حیایی دلخواه، پنهانش میدارد و از هزار تهنیت خوشتر است، میگوید:
ـ و رِزقی!
شهید زهره بنیانیان
هنوز مانده تا به بانویم برسم که صدای هلهلهای دیگر برمیخیزد و غلامان، سراسر سرای را به نور مشعلها منوّر میگردانند، عود میسوزانند، و طبق شربت و شیرینی و میوه میچرخانند. کنیزان بر مشت زنان دانههای انار میریزند و درها را به روی ایتام بطحاء میگشایند تا در ضیافت مادرشان گل به دامانش ریزند.
در آن میانه که شوری بر پاست و هر کس به شادی مشغول، من نزدیک بانویم خدیجه ایستاده و گوش تیز کردهام.
شهید زهره بنیانیان
پیداست سخن گفتن برایش دشوار است؛ اندکی مکث میکند و لحظهای به عمرو نظر میافکند و او سری تکان میدهد. صفیه دست بر شانه بانویم خدیجه میگذارد و او ادامه میدهد:
ـ و از خدایم میخواهم که عزتم بخشد در کنار بنده محبوبش محمد امین...
صدای هلهلهای دیگر از آن سوی پرده در سرسرا میپیچد که ابوطالب و عمرو سخن از مهریه پیش میکشند و مقدارش را معلوم میکنند. طبق شیرینی را از روی کرسی برمیدارم و سوی میهمانان میروم.
شهید زهره بنیانیان
ابوطالب به احترام عمرو، و احترام نامهایی که او بر زبان دارد دست بر سینه میگذارد و باز هم عمرو:
ـ من از صمیم دل رضامند این پیوندم که در آن جز نیکی برای محمد و خدیجه و اطرافیانشان نمیبینم...
کنیزکان از آن سوی پرده به تهنیت، چنان هلهلهای به پا میکنند که در تمام بطحاء میپیچد. آنگاه خدیجه که دوشادوش زنان به این سوی پرده آمده و در حضور ابوطالب سر از زمین برنمیگیرد، به سرخی گونه از شدت شرم میگوید:
ـ به خداوند یکتا سوگند، رزقی به جز مهر را طالب نیستم...
شهید زهره بنیانیان
عمرو دستی بر محاسن بلندش میکشد و عمامه بر سر راست میکند و چشم میدوزد به شیرینیهایی که در طبق:
ـ اصل و نسبمان یکی است... نیز پدر شما، عبدالمطلب است، بزرگ قریش، دانا و ارجمند، مردی سوای دیگر مردان... چه کسی نیکوتر از نواده او که نیکمردی چون شما پدریاش کرده باشد...
سر به زیر میافکند از عظمت ابوطالب:
ـ میدانید که خویلد، پدر خدیجه، در جنگ کشته شده و او جز من کسی را ندارد... پدریاش نکردهام، زیرا که او خود آن چنان است که بر مردان پیشی گرفته در شجاعت و تدبیر و توانمندی... فقط برایش عمویی بودهام عموتر از سایر عموها... از چشمانش میخوانم که تنها طالب مهر است... و چه کس مهربانتر از محمد امین، پسر محبوب عبدالله و آمنه...
شهید زهره بنیانیان
ابوطالب، با هیمنهای که میراث عبدالمطلب است و او خود از پدرش هاشم به ارث برده، بر سریر صدفنشان نشسته و رو سوی عمرو سخن آغاز میکند:
ـ ای برادر خویلد! برادرزاده ما، محمد پسر عبدالله به خواستگاری دختر بزرگمنش شما آمده... دختر ارجمندتان که آراسته است به پاکی و بخشندگی... و شهره است به عظمت و شکوه در تمام حجاز... دارایی محمد، حسن خُلق اوست و شهرتش به امانتداری در سراسر این بلاد... آیا رضایید به این وصلت؟
شهید زهره بنیانیان
حجم
۱۳۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۳۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۹۰۰
۱۱,۰۷۰۷۰%
تومان