بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

بریده‌هایی از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

انتشارات:نشر وزرا
امتیاز:
۳.۵از ۴۳ رأی
۳٫۵
(۴۳)
«رابطه دو تا آدم هیچوقت نمی‌تواند کامل و یا کامل کننده باشد، بخصوص در این دوره. اما شعر برای من مثل دوستی است که وقتی به او می‌رسم می‌توانم راحت با او درد و دل کنم. یک جفتی است که کاملم می‌کند... بعضی‌ها کمبودهای خودشان را در زندگی با پناه بردن به آدم‌های دیگر جبران می‌کنند، اما هیچ وقت جبران نمی‌شود. اگر جبران می‌شد آیا همین رابطه خودش بزرگترین شعر دنیا و هستی نبود؟»
sepideh ei
یک زمانی بود که من وقتی شعر می‌گفتم شعرهای خودم را مسخره می‌کردم اما حالا اگر شعرم را مسخره بکنند عصبانی می‌شوم برای اینکه خیلی دوستش دارم. مدتها زحمت کشیدم تا توانستم این چیز غریبه وحشی را برای خودم رام کنم و بعد مدتها زحمت کشیدم که او را در خود نفوذ بدهم، با او درآمیزم و با هم در آمیخته شویم آن چنان که جدا کردن ما آسان نباشد
sepideh ei
گوئی کسی دارد با صدای بم گرفته یی خاطراتش را تعریف می‌کند...
sepideh ei
ممکن است انسان برای همیشه در گذشته‌ها بماند و این به معنی مرگ است.
sepideh ei
من سردم است من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد.
sepideh ei
گریزانم از این مردم که با من              به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت             به دامانم دو صد پیرایه بستند از این مردم که تا شعرم شنیدند             به رویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند       مرا «دیوانه‌ای بدنام» گفتند.
sepideh ei
«پدرم ما را از کودکی به آنچه که «سختی» نام دارد، عادت داده است
sepideh ei
بدی‌های من به خاطر بدی کردن نیست، به خاطر احساس شدید خوبی‌های بی حاصل است»
sepideh ei
دانی از زندگی چه می‌خواهم من تو باشم... تو... پای تا سر تو
paeiz1375
«شعر برای من مثل پنجره‌ای است که هر وقت به طرفش می‌روم خود به خود باز می‌شود. من آنجا می‌نشینم، نگاه می‌کنم، آواز می‌خوانم، داد می‌زنم، گریه می‌کنم، با عکس درخت‌ها قاطی می‌شوم و می‌دانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر می‌شنود، یک نفر که ممکن است ۲۰۰ سال بعد باشد یا ۳۰ سال قبل وجود داشته
R.s
من فکر می‌کنم که تمام ستاره ها به آسمان گمشده‌ای کوچ کرده اند و شهر، شهر چه ساکت بود من در سراسر طول مسیر خود جز با گروهی از مجسمه‌های پریده رنگ و چند رفتگر که بوی خاکروبه و توتون می‌دادند و گشتیان خسته خواب آلود با هیچ چیز رو به رو نشدم
িមተєကє .నមժមተ
بیش از اینها، آه، آری بیش از اینها می‌توان خاموش ماند می توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بی رَنگ بر قالی
آترین🍃
پشت این پنچره شب دارد می‌لرزد و زمین دارد باز می‌ماند از چرخش پشت این پنچره یک نامعلوم نگران من وتوست ای سراپایت سبز دستهایت را چون خاطره‌ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد
িមተєကє .నមժមተ
آوازهای دوره گردان در خیابان دراز لکه‌های سبز بازار در بوهای سرگردان شناور بود در بوی تند قهوه و ماهی بازار در زیر قدمها پهن می‌شد، کش می‌آمد، با تمام لحظه‌های راه می‌آمیخت و چرخ می‌زد، در ته چشم عروسکها بازار مادر بود که می‌رفت با سرعت بسوی حجم‌های رنگی سیال و باز می‌آمد با بسته‌های هدیه با زنبیل‌های پر
িមተєကє .నមժមተ
«یک سال است که به طور مداوم شعر می‌گویم. پیش از آن مطالعه می‌کردم و می‌توانم بگویم که بیشتر از همه روزهای عمرم کتاب‌های مفید و سودمند خواندم و سه سال است که اصولاً شاعر شده‌ام یعنی روحیه شاعرانه پیدا کرده ام... بزرگترین آرزوی من این است که یک هنرمند واقعی باشم و همیشه سعی می‌کنم به این آرزو برسم... باز هم آرزویم این است که سطح فرهنگ مملکت بالا برود و مردم هنر و ارزش واقعی هنر را بیشتر درک کنند... آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است. من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی‌های مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردهای و آلام آنها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی و هنری و اجتماعی بانوان است. آرزوی من این است که مردان ایرانی از خود پرستی دست بکشند و به زن‌ها اجازه بدهند که استعدادها و ذوق خودشان را ظاهر سازند» .
Writer
بر او ببخشائید بر او که از درون متلاشیست اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می‌سوزد و گیسوان بیهده اش نومیدوار ازنفوذ نفس‌های عشق می‌لرزد
آترین🍃
«در اضطراب دستهای پر، آرامش دستان خالی نیست خاموشی ویرانه‌ها زیباست» این را زنی در آبها می‌خواند در آبهای سبز تابستان گوئی که در ویرانه‌ها می‌زیست
آترین🍃
می روم... اما نمی‌پرسم ز خویش ره کجا...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست؟ بوسه می‌بخشم ولی خود غافلم کاین دل دیوانه را معبود کیست
آترین🍃
ای ستاره‌ها چه شد که در نگاه من دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟ ای ستاره‌ها چه شد که بر لبان او آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟
آترین🍃
«شعر اصلاً جزیی از زندگیست و هرگز نمی‌تواند جدا از زندگی و خارج از دایره نفوذ تأثراتی باشد که زندگی واقعی به آدم می‌دهد. زندگی معنوی- حتی زندگی مادی- را هم می‌شود کاملاً با «دیدی شاعرانه» نگاه کرد. اصلاً شعر اگر که به محیط و شرایطی که در آن به وجود می‌آید و رشد می‌کند بی اعتنا بماند هرگز نمی‌تواند شعر باشد»
Ahmad

حجم

۱۱۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

حجم

۱۱۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان