بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

بریده‌هایی از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

انتشارات:نشر وزرا
امتیاز:
۳.۵از ۴۳ رأی
۳٫۵
(۴۳)
ای سراپایت سبز دستهایت را چون خاطره‌ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد
Tamim Nazari
وزش ظلمت را می‌شنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می‌نگرم من به نومیدی خود معتادم
Tamim Nazari
«هر که دلداده شد به دلدارش ننشیند به قصد آزارش برود، چشم به دنبالش برود، عشق من نگهدارش» آه، اکنون تو رفته‌ای و غروب سایه می‌گسترد به سینۀ راه
Tamim Nazari
کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می‌کردیم از بهاری به بهاری دیگر
Tamim Nazari
دختری که گونه هایش را با برگهای شمعدانی رنگ می‌زد، آه اکنون زنی تنهاست اکنون زنی تنهاست
Tamim Nazari
عاشقم، عاشق ستاره صبح عاشق ابرهای سرگردان عاشق روزهای بارانی عاشق هر چه نام تست بر آن می مکم با وجود تشنه خویش خون سوزان لحظه‌های ترا
Tamim Nazari
آه‌ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خاکی من از تو،‌ای شعر گرم، در سوزند
Tamim Nazari
می رهم از خویش و می‌مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
Tamim Nazari
مرگ من روزی فرا خواهد رسید: در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه‌ای زِامروزها، دیروزها!
Tamim Nazari
آنکه یار منست می‌داند!
Tamim Nazari
«وای بر من که ندانستم از اول» «روزی آید که دل آزار تو باشم» بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم نه درودی، نه پیامی، نه نشانی ره خود گیرم و ره بر تو گشایم ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
Tamim Nazari
بار دگر نگاه پریشانم برگشت لال و خسته به سوی تو می خواستم که با تو سخن گوید اما خموش ماند به روی تو آنگاه ستارگان سپید اشک سوسو زدند در شب مژگانم
Tamim Nazari
شاید آن نقطه نورانی چشم گرگان بیابانست
Tamim Nazari
فردا اگر ز راه نمی‌آمد من تا ابد کنار تو می‌ماندم من تا ابد ترانه عشقم را در آفتاب عشق تو می‌خواندم
Tamim Nazari
لحظه‌ها را دریاب چشم فردا کور است
Tamim Nazari
آئینه همچو چشم بزرگی یکسو نشسته گرم تماشا بر روی شیشه‌های نگاهش بنشانده روح عاصی شب را
Tamim Nazari
آه هرگز ندانستم از عشق چیستی تو کیستی تو
Tamim Nazari
گفتم، که بانگ هستی خود باشم اما دریغ و درد که «زن» بودم
Tamim Nazari
از تو می‌پرسم: تیرگی درد است یا شادی؟ جسم زندانست یا صحرای آزادی؟ ظلمت شب چیست؟ شب، سایۀ روح سیاه کیست؟ او چه می‌گوید؟ او چه می‌گوید؟ خسته وسرگشته و حیران می دوم در راه پرسش‌های بی پایان
Tamim Nazari
آه...‌ای خورشید سایه‌ام را از چه ازمن دور می‌سازی؟
Tamim Nazari

حجم

۱۱۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

حجم

۱۱۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان