بریدههایی از کتاب ماده تاریک
۴٫۲
(۱۷۸)
زندگی. همهٔ ما فقط مشغول قدمبرداشتن در دشتهای بیدارودرخت موجودیت خودمان هستیم، آنقدر حیرانیم که نمیدانیم تمام چیزهایی که دوستشان داریم یا از آنها متنفریم، تمام چیزهایی که به آنها اعتقاد داریم و برایشان میجنگیم، میکشیم، یا کشته میشویم فقط تصاویر بیمعنایی روی شیشههای پلکسیگلاس هستند.
ghazal
اگر این گفته حقیقت داشته باشد، چه؟
اگر ما در یک فضای احتمالی پنجبُعدی در حال زندگی باشیم، چه؟
موژان پولاد
ما محیط اطرافمان را در قالب سه بُعد میبینیم، اما درواقع در یک جهان سهبعدی زندگی نمیکنیم. یک قالب سهبعدی ایستاست و حرکتی ندارد، درست مثل یک تصویر لحظهای. برای اینکه قادر باشیم ماهیت وجودی خودمان را تشریح کنیم باید بعد چهارمی هم به سه بُعد پیشین اضافه کرد.
موژان پولاد
«من ورژنهای زیادی از تو رو دیدم. با من. بدون من. هنرمند. معلم. طراح گرافیک. ولی همهٔ اینها در نهایت زندگی هستن دیگه، نیستن؟ ما همیشه از دور بهش نگاه میکنیم. برای خودمون بزرگش میکنیم، غافل از اینکه سرآخر همه یه خوشحالیهایی دارن، یه ناراحتیهایی دارن. مهم اینه که هر راهی رو که میری به خودت ایمان داشته باشی و سر چیزهایی که میتونستی داشته باشی خودت رو اذیت نکنی.
kalhor
چیزی وجود ندارد.
همه خواب و رؤیاست.
خدا. انسان. جهان. خورشید. ماه. وسعت ستارگان
رؤیا، تمامش رؤیاست؛ هیچکدام وجود ندارند.
چیزی وجود ندارد، جز پوچی... و تو
و تو، تو نیستی؛ جسم نداری، خون نداری، استخوان نداری
تو، چیزی جز خیال نیستی.
فاطمه زهرا
چیزی وجود ندارد.
همه خواب و رؤیاست.
فاطمه زهرا
«چرا برخی از مردها عاشق زنهایی میشن که از جهاتی شبیه مادرشون هستن؟ یا برخی از دخترها دلبستهٔ مردهایی با خصوصیات پدرشون؟ چون میخوان فرصتی بهدست بیارن تا یه چیزهایی رو تغییر بدن، چیزهایی که یه عمره تو ناخودآگاهشون جاخوش کرده. میخوان کاری رو که وقتی بچه بودن نتونستن انجام بدن تو بزرگیشون انجام بدن. شاید وقتی همینجوری درموردش حرف میزنیم معنی نده، ولی ناخودآگاه ما مشکلاتمون رو به روش خودش حل میکنه
martina
همیشه وقتی زندگی ترد و شکننده میشود، یعنی به پایانش نزدیک شده است،
a2sa
کسی شما را از اینکه چند لحظه بعد زندگیتان بهکلی تغییر خواهد کرد آگاه نمیکند، از اینکه ربوده خواهید شد. خبری از اینکه خطر هر لحظه به شما نزدیک و نزدیکتر میشود نیست، هیچ نشانی از اینکه روی لبهٔ پرتگاه ایستادهاید دریافت نمیکنید؛ شاید همین چیزهاست که تراژدی را تا این اندازه تراژیک کرده است. نهفقط اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد، بلکه اینکه چگونه رخ خواهد داد: ضربهای ناگهانی که از ناکجا به طرفتان یورش میآورد، درست در همان لحظهای که اصلاً انتظارش را ندارید. زمانی که نمیدانید از آن فرار کنید یا خودتان را آماده کنید تا وقتی که رسید در آغوشش بگیرید.
book lover
«میدونی پسرم، پدرت یه شب بهم گفت: هیچ وقت فراموش نکن، تحقیق محض میطلبه که تکتک ثانیههای زندگیات رو وقف پیداکردن یه جواب بکنی. اون گفت...» یک لحظه نتوانست احساساتش را کنترل کند. چشمهایش پر از اشک شد و شروع به تکاندادن سرش کرد، کاری که همیشه قبل از اینکه گریهاش بگیرد انجام میدهد، اما قبل از اینکه اشکهایش سرازیر شوند بهسختی خودش را کنترل کرد. سپس گفت: «اون گفت: میدونی دنیلا، میخوام وقتی زمان مرگم میرسه، خاطراتی که با تو ساختم جلو چشمام ورق بخورن، نه یه مشت تصویر نامفهوم از یه آزمایشگاه سرد و بیروح.»
book lover
اما به پشت سرم نگاه نکردم.
خداحافظی هم نکردم.
و این شانس بدون اینکه من استفادهای از آن کرده باشم، بهراحتی از کنارم عبور کرد.
پایان هر چیزی که میشناختم. هر چیزی که دوست داشتم.
book lover
آسودگی و فراغت بال خاصی دارد که راهش را به همه چیز باز میکند. دلیلش این است که هنوز هیچ انتخاب بزرگی رخ نداده، هیچ راهی برگزیده نشده، و راهی که پیش روست محض و بیغلوغش است؛ پر از شانسهای نامحدود.
منصوره جعفری
این حال و هوا همیشه من را به یاد جملهٔ معروف اسکات فیتزجرالد میاندازد که میگوید: همیشه وقتی زندگی ترد و شکننده میشود، یعنی به پایانش نزدیک شده است، بنابراین همان کاری را انجام میدهد که بارها و بارها تکرار کرده؛ برمیگردد و دوباره از ابتدا شروع میشود.
منصوره جعفری
حجم
۳۴۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۴۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان