بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماده تاریک | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب ماده تاریک اثر بلیک کراوچ

بریده‌هایی از کتاب ماده تاریک

نویسنده:بلیک کراوچ
انتشارات:نشر نون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۵۴ رأی
۴٫۳
(۱۵۴)
ولی امروز تو قطار تازه به خودم اومدم و دیدم باوجودی که خیلی دوستت دارم، باوجودی که حاضرم دنیا رو بدم تا دوباره اون چشم‌های قشنگت رو ببینم، اون‌طور که باید حواسم به زندگی‌ام نبوده. چون آدم هیچ‌وقت نمی‌دونه.» «چی رو؟» «اینکه هر آن ممکنه یه اتفاق غیرمنتظره بیفته.
Hana
آن اتاقک تنها یار باوفایمان بود. قایقی بسیار کوچک وسط اقیانوسی بی‌اندازه پهناور. هم پناهگاهمان بود. هم زندانمان. و هم خانه و کاشانه‌مان
Hana
می‌دونم این‌ها همش خواب و خیاله. تو فرشتهٔ نجات منی. اومدی تا من تنها نباشم. خیلی می‌ترسیدم موقع مرگ کسی کنارم نباشه
Hana
به راه‌رفتن ادامه دادیم. خودم هم شک داشتم که انتخاب یکی از آن درها ما را به جایی برساند؛ اگر درهای بی‌شماری وجود داشته باشد که نشان‌دهندهٔ انتخاب‌های بی‌شمار است، از لحاظ آماری خود انتخاب به معنی همه‌چیز و هیچ‌چیز است. یعنی یک انتخاب در آنِ واحد هم صحیح و هم غلط است.
Hana
تجربه‌های اسرارآمیز بهترین و زیباترینِ تجربه‌ها هستند.
Hana
کسی شما را از اینکه چند لحظه بعد زندگی‌تان به‌کلی تغییر خواهد کرد آگاه نمی‌کند
Soh Bat
«جیسون، می‌دونی جنون یعنی چی؟» گفتم: «یعنی چی؟» «یعنی اینکه کار یکسانی رو بارها پشت سر هم انجام بدی و هر بار توقع داشته باشی نتیجهٔ متفاوتی بگیری.»
سپیده
«بعضی‌وقت‌ها آن‌قدر مشغول کار هستیم، آن‌قدر تو مشکلاتمون غرق می‌شیم که به‌کل اونایی رو که دوستشون داریم فراموش می‌کنیم.
Hana
آدمی، درست به همان شکلی که پا به این دنیا گذاشته، آن را ترک می‌کند؛ تنهای تنها و محروم از همه‌چیز.
Hana
این حال و هوا همیشه من را به یاد جملهٔ معروف اسکات فیتزجرالد می‌اندازد که می‌گوید: همیشه وقتی زندگی ترد و شکننده می‌شود، یعنی به پایانش نزدیک شده است، بنابراین همان کاری را انجام می‌دهد که بارها و بارها تکرار کرده؛ برمی‌گردد و دوباره از ابتدا شروع می‌شود.
نور
بلندپروازی‌ات رو کُشتی، درست می‌گم؟» «من نکشتمش، به مرگ طبیعی مرد. غفلت دلیل مرگش بود.»
mojan
کسی شما را از اینکه چند لحظه بعد زندگی‌تان به‌کلی تغییر خواهد کرد آگاه نمی‌کند، از اینکه ربوده خواهید شد. خبری از اینکه خطر هر لحظه به شما نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود نیست، هیچ نشانی از اینکه روی لبهٔ پرتگاه ایستاده‌اید دریافت نمی‌کنید؛ شاید همین چیزهاست که تراژدی را تا این اندازه تراژیک کرده است. نه‌فقط اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد، بلکه اینکه چگونه رخ خواهد داد: ضربه‌ای ناگهانی که از ناکجا به طرفتان یورش می‌آورد، درست در همان لحظه‌ای که اصلاً انتظارش را ندارید. زمانی که نمی‌دانید از آن فرار کنید یا خودتان را آماده کنید تا وقتی که رسید در آغوشش بگیرید.
lonelyhera
زندگی. همهٔ ما فقط مشغول قدم‌برداشتن در دشت‌های بی‌دارودرخت موجودیت خودمان هستیم، آن‌قدر حیرانیم که نمی‌دانیم تمام چیزهایی که دوستشان داریم یا از آن‌ها متنفریم، تمام چیزهایی که به آن‌ها اعتقاد داریم و برایشان می‌جنگیم، می‌کشیم، یا کشته می‌شویم فقط تصاویر بی‌معنایی روی شیشه‌های پلکسی‌گلاس هستند.
ghazal
اگر این گفته حقیقت داشته باشد، چه؟ اگر ما در یک فضای احتمالی پنج‌بُعدی در حال زندگی باشیم، چه؟
موژان پولاد
ما محیط اطرافمان را در قالب سه بُعد می‌بینیم، اما درواقع در یک جهان سه‌بعدی زندگی نمی‌کنیم. یک قالب سه‌بعدی ایستاست و حرکتی ندارد، درست مثل یک تصویر لحظه‌ای. برای اینکه قادر باشیم ماهیت وجودی خودمان را تشریح کنیم باید بعد چهارمی هم به سه بُعد پیشین اضافه کرد.
موژان پولاد
چیزی وجود ندارد. همه خواب و رؤیاست. خدا. انسان. جهان. خورشید. ماه. وسعت ستارگان رؤیا، تمامش رؤیاست؛ هیچ‌کدام وجود ندارند. چیزی وجود ندارد، جز پوچی... و تو و تو، تو نیستی؛ جسم نداری، خون نداری، استخوان نداری تو، چیزی جز خیال نیستی.
فاطمه زهرا
چیزی وجود ندارد. همه خواب و رؤیاست.
فاطمه زهرا
همیشه وقتی زندگی ترد و شکننده می‌شود، یعنی به پایانش نزدیک شده است،
a2sa
کسی شما را از اینکه چند لحظه بعد زندگی‌تان به‌کلی تغییر خواهد کرد آگاه نمی‌کند، از اینکه ربوده خواهید شد. خبری از اینکه خطر هر لحظه به شما نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود نیست، هیچ نشانی از اینکه روی لبهٔ پرتگاه ایستاده‌اید دریافت نمی‌کنید؛ شاید همین چیزهاست که تراژدی را تا این اندازه تراژیک کرده است. نه‌فقط اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد، بلکه اینکه چگونه رخ خواهد داد: ضربه‌ای ناگهانی که از ناکجا به طرفتان یورش می‌آورد، درست در همان لحظه‌ای که اصلاً انتظارش را ندارید. زمانی که نمی‌دانید از آن فرار کنید یا خودتان را آماده کنید تا وقتی که رسید در آغوشش بگیرید.
book lover
«می‌دونی پسرم، پدرت یه شب بهم گفت: هیچ وقت فراموش نکن، تحقیق محض می‌طلبه که تک‌تک ثانیه‌های زندگی‌ات رو وقف پیداکردن یه جواب بکنی. اون گفت...» یک لحظه نتوانست احساساتش را کنترل کند. چشم‌هایش پر از اشک شد و شروع به تکان‌دادن سرش کرد، کاری که همیشه قبل از اینکه گریه‌اش بگیرد انجام می‌دهد، اما قبل از اینکه اشک‌هایش سرازیر شوند به‌سختی خودش را کنترل کرد. سپس گفت: «اون گفت: می‌دونی دنیلا، می‌خوام وقتی زمان مرگم می‌رسه، خاطراتی که با تو ساختم جلو چشمام ورق بخورن، نه یه مشت تصویر نامفهوم از یه آزمایشگاه سرد و بی‌روح.»
book lover

حجم

۳۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۳۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۱,۸۰۰
۸۰%
تومان