بریدههایی از کتاب مدرسه جاسوسی (جلد هشتم)
۴٫۸
(۹۹)
«اگه من بهت شلیک کرده بودم، تو هم به من ایمان داشتی.»
«نه لزوماً.»
دهانم یکهوا باز ماند. «واقعاً؟»
samin.slk
کاترین گفت: «شما سهتا بهتون میآد خیلی باسلیقه باشین. من یه عطر جدید خریدم، میخواستم ببینم میشه نظرتون رو دربارهش بگین.» بطری کوچکی را از کمربندش بیرون آورد و کمی از آن را به مچ دستش مالید.
دخترها کنجکاو نگاهش کردند، ولی طاقت نیاوردند و همگی مچ دست کاترین را بو کشیدند. بعد هر سه با نفرت بینیشان را چین دادند.
الیزابت گفت: «بهتون برنخورهها، ولی بوش افتضاحه. چی هست؟»
کاترین جواب داد: «کلروفرم.»
دخترها با تعجب نگاهش کردند و بعد سهتایی باهم روی چمنها ولو شدند.
MaryFAFA
«فقط میخواستم پسری رو که خواهرم همیشه دربارهش حرف میزنه، ببینم.»
samin.slk
تریکسی هِیل نگاهی به راهرو انداخت تا ببیند کس دیگری فالگوش ایستاده یا نه، بعد در را قفل کرد. به من گفت: «من فقط بهخاطر اریکا نیومدم دنبالت. چند سال بود که حس میکردم یه اتفاقات عجیبی توی خانوادهم افتاده، ولی هیچکس حقیقت رو بهم نمیگفت. حالا فکر میکنم تو ممکنه بدونی جریان چیه.» نگاه جدیای به ما انداخت و برای اولین بار توانستم بخشی از شخصیت اریکا را در او ببینم. «یه راه سخت واسه انجام این کار هست و یه راه آسون. کدوم رو ترجیح میدی؟»
من و مایک همزمان گفتیم: «آسون.»
«خوبه.» تریکسی با خوشحالی لبخند زد. «سراپا گوشم، پسرها. شروع کنین به حرف زدن.»
AMIr AAa i
اریکا گفت: «مامانم میگه دخترهای مدرسهٔ قبلیتون امروز از دیدن شماها حسابی ذوق کردن.»
حس کردم سرخ شدهام. «اون موقع که مدرسهشون میرفتم اصلاً نمیدونستن من وجود دارم.»
«ولی حالا میدونن. مامان میگه واقعاً خوشگل بودن.»
گفتم: «اون دخترها اصلاً برام مهم نیستن.»
مطمئن نبودم، ولی حس کردم برای یک لحظهٔ کوتاه لبخندی روی لبهای اریکا نشست. بعد گفت: «چرا؟»
«به نظرم زیادی عادیان.»
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
«جفرسون یکی از باهوشترین آدمهاییه که این کشور تا حالا پرورش داده. اگه قرار بود چیزی بسازه که بتونه از گنجینهٔ سندهای محرمانه برای آیندگان محافظت کنه، کارش رو درست انجام داده. پس تنها کاری که تو الان باید بکنی اینه که یواشکی بری مونت ورنون و اونها رو برام پیدا کنی.»
تعجبم چند برابر بیشتر شد. «من؟ چرا خودت این کار رو نمیکنی؟»
«چون کرواتوان من رو زیر نظر داره. اگه برم مونت ورنون، دقیقاً میفهمن دارم چیکار میکنم... و اصلاً خوشحال نمیشن.»
«خب تا حالا آدمهای خطرناک زیادی از دستت ناراحت شدهان. این هیچوقت جلوت رو نگرفته. مطمئنم از پس این هم برمیآی.»
«این دفعه نه. کرواتوان نقطهضعفم رو پیدا کرده.»
متعجب تکرار کردم: «نقطهضعف؟ تو که نقطهضعف نداری.»
اریکا گفت: «یهدونه دارم. خواهرم. اونها دارن ازش علیه من استفاده میکنن.»
AMIr AAa i
دخترها جلوی در ماندند و راهمان را بستند. کیت به من گفت: «من دارم تو درس علوم مردود میشم. معلم خصوصی لازم دارم. تو وقتت آزاده؟»
کلوئی گفت: «من هم معلم لازم دارم!»
پرسیدم: «مگه وقتی ما اینجا بودیم، جفتتون توی علوم دانشآموز ممتاز نبودین؟»
کیت تندی گفت: «افت کردیم. من واقعاً کمک لازم دارم. مخصوصاً تو شیمی.» موقع گفتن این کلمه چند بار تندتند پلک زد.
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
«ولی هنوز نگرانی که من یه روز بهت خیانت کنم؟»
samin.slk
الیزابت، کلوئی و کیت داشتند همراه جمعیت دنبالمان میآمدند و مجذوب اریکا شده بودند، البته بفهمینفهمی از جانب او احساس خطر هم میکردند. من خوشحالیام را از دیدن اریکا خوب پنهان نکرده بودم و حالا هم داشتم عین بچهگربه دنبالش میرفتم. کلوئی با لحن تندی پرسید: «اون دختره کیه؟ از بچههای مدرسهٔ علومته؟»
جواب دادم: «بهترین دانشآموز اونجاست.»
الیزابت سرتاپایش را برانداز کرد و به روی خودش نیاورد تحت تأثیر قرار گرفته. «بهش نمیخوره اونقدرها هم عالی باشه. چیش اینقدر خاصه؟»
گفتم: «تقریباً همهچی.»
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
«فقط چون بقیه دارن یه کاری رو انجام میدن، معنیش این نیست که کار هوشمندانهایه.»
mobina
حجم
۳۲۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۳۲۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان