بعضی وقتا آدمهای خوب یا حداقل نجیب کارای بد میکنن. و بعضی وقتا واقعاً فکر میکنن کاری که انجام میدن درسته.»
کاربر ۴۵۰۶۰۹۷
این کارمان حالا شبیه یک استعارهٔ بسیار آشکار بود ـ او که یک شکاف واقعی را بینمان نگه میداشت و من که هر شب مشتاقانه به ملاقاتش میرفتم. تعجبی نداشت که آنقدر گیج شده بودم. او حدومرزهای دقیقی را حفظ کرده بود و من آنها را نادیده گرفته بودم. هیچ استعدادی در این زمینه نداشتم، آمادگیاش را نداشتم که خود را مجذوب کسی ببینم که از نظر عاطفی اصلاً در دسترس نیست.
کاربر ۴۵۰۶۰۹۷
عشق اغلب نه از چیزهای براق، بلکه از چیزهای منطقی ساخته میشد. چیزهایی که فرسوده میشدند و زنگ میزدند و بعد میتوانستی تعمیرشان کنی و صیقلشان بدهی. چیزهایی که به طور مرتب گم میشدند و باید جایگزینی برایشان پیدا میشد.
ghazal
اولین دور مریضی مامان به من آموخت که عشق طناب فرار است، ولی دومین موج مریضیاش بود که به من آموخت وقتی در حال غرق شدنی، عشق میتواند جلیقهٔ نجاتت باشد.
ghazal