بریدههایی از کتاب عامهپسند
۳٫۰
(۶۰)
همیشه کسی پیدا میشود که روز آدم را خراب کند. البته اگر قصد نداشته باشد کل زندگیت را نابود کند.
Pardis
جملهای کوتاه از اریک کوتس را زیر لب نجوا میکرد «جهنم چیزی است که خودت خلقش میکنی»
Pardis
بعضی وقتها به دستهایم نگاه که میکردم با خودم میگفتم که من میتوانستم پیانیست بزرگی شوم. یا چیزی شبیه این. ولی دستهایم چه گناهی کردهاند؟ یا جایی از بدنم را با آن خارانده بودم یا چک نوشته است، بند کفش بسته، سیفون کشیدهام. با خودم گفتم هم دستهایم را حرام کردم هم استعدادم را.
Pardis
مدتها صبر کردیم و انتظار کشیدیم. این دکتر نمیداند همین انتظار کشیدن یکی از چیزهایی است که آدم را دیوانه میکند؟ مردم دائماً انتظار میکشند در صف پول، در انتظار ازدواج، انتظار میکشند تا باران بیاید و بعد منتظر میمانند تا بند بیاید. منتظر غذا میمانند تا آماده شود پس از خوردن منتظرند تا سیر شوند و بعد انتظار میکشند تا دوباره گرسنه شوند. توی مطب روانپزشک با بقیه دیوانهها انتظار میکشی و نمیدانی که تو هم جزئی از این روانیها هستی یا نه؟
farjad88
مردم دائماً انتظار میکشند در صف پول، در انتظار ازدواج، انتظار میکشند تا باران بیاید و بعد منتظر میمانند تا بند بیاید. منتظر غذا میمانند تا آماده شود پس از خوردن منتظرند تا سیر شوند و بعد انتظار میکشند تا دوباره گرسنه شوند.
farnaz Pursmaily
شبها در خیابان نمیخوابیدم خانهای داشتم و تختخوابی که در آن میخوابیدم. البته آدمهای خوب زیادی بودند که در خیابان میخوابیدند. آنها آدمهای احمقی نبودند فقط مناسب سیستم این دنیا نبودند. در این دنیا اگر میتوانستی در رختخواب خودت بخوابی شاهکار کرده بودی.
Omid Souri
این دکتر نمیداند همین انتظار کشیدن یکی از چیزهایی است که آدم را دیوانه میکند؟ مردم دائماً انتظار میکشند در صف پول، در انتظار ازدواج، انتظار میکشند تا باران بیاید و بعد منتظر میمانند تا بند بیاید. منتظر غذا میمانند تا آماده شود پس از خوردن منتظرند تا سیر شوند و بعد انتظار میکشند تا دوباره گرسنه شوند. توی مطب روانپزشک با بقیه دیوانهها انتظار میکشی و نمیدانی که تو هم جزئی از این روانیها هستی یا نه؟
Shirin Rassam
در حالی که حس میکردم سه چهارمم مرده تلویزیون را روشن کردم
farnaz Pursmaily
پدرم به من یاد داده بود جایی بروم که اول پول میدهند بعد امید به بازگشت پول.
این یعنی بیمه واقعی. دو چیز محرک است. طمع و ترس و یک چیز محرک توست. فرصت.
ظاهراً نصیحت خوبی بود اما پدرم وقتی مرد یک ورشکسته بود.
Pardis
ترجیح دادم با خود مزخرفم تنها باشم بهتر از بودن با آدمهای حقیری است که مدام سر هم کلاه میگذارند. پتو را تا گردنم بالا کشیده و چشمانم را بستم.
farnaz Pursmaily
فردای آن روز به دفترم رفتم. حالم از همه چیز به هم میخورد. احساس پوچی میکردم.
نه من قرار بود کاری انجام دهم نه همه دنیا. همه فقط ول میگشتیم تا زمانی که بمیریم. در این میان تا زمان مردن کارهای جزئی و کوچکی هم میکردیم. بعضیها که حتی این کارهای کوچک را هم نمیکردند یک زندگی نباتی به تمام معنا. من هم جز این گروه بودم فقط نمیدانم چه گیاهی بودم شاید شلغم بودم.
سعید
حجم
۸۷۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۲۱ صفحه
حجم
۸۷۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۲۱ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد