آهای، حرفم رو قطع کنین دیگه، من فقط وقتی میتونم منظورم رو واضح بگم که حرفم رو قطع کنن. و شما از قصد ساکت موندین تا بیشتر از موضوع پرت بشم.»
ali73
بعدابرایم تعریف کرد وقتی آدم مستقیم به چیزی زل نمیزد و نگاهی سرسری به آن میانداخت، گاهی چنان در ذهنش نقش میبست که از هیچ مشاهده و تأمل آگاهانهای برنمیآمد.
ali73
بود. در ضمن بعدابرایم تعریف کرد وقتی آدم مستقیم به چیزی زل نمیزد و نگاهی سرسری به آن میانداخت، گاهی چنان در ذهنش نقش میبست که از هیچ مشاهده و تأمل آگاهانهای برنمیآمد.
ali73
دون ژوان صندلیاش را به پنجرۀ آشپزخانهام نزدیکو نزدیکتر کرد. گفت تماشای من موقع درست کردن غذا برایش الهامبخش است. الهامبخش؟ برای چه کاری؟ مثل آدمی در حال غرق شدن آنجا نشسته بود. دلیلش هم علفهای بلندی بود که از چند هفته پیش عمداکوتاهشان نکرده بودم. آن گربه با پوست زردی که داشت، وقتی لابهلای این علفها پرسه میزد، مثل شیر به نظر میرسید. گربۀ من نبود،
sky