چرا هر روز بهسوی شما روانه میشوم؟ تا از پوچی مرد بودنم رها شوم، در رازتان. و حالا؟ گرفتار در پوچی ملالانگیزتری.
pejman
من آنم که تو در نخواهیش یافت
pejman
اندوه آدم را از خودش فراتر میبُرد.
pejman
آه یک مردِ سالخورده بود و درعینحال آه یک بچه.
pejman
چه کسی گفته که اندوه باید چیزی کمرشکن باشد؟
pejman
او را در برابر هر چیزی که پیش میآمد کاملانفوذناپذیر میکرد، پذیرنده میکرد، و در صورتِ لزوم نامرئی. اندوه توشۀ راهشبود
pejman
با اندوهش زندگی میکرد، مثل یک منبع نیرو. اندوهش بزرگتر و فراتر از او بود.
pejman
آدم با مرگ بچهاش هم میتواند یتیم شود، چهجور هم!
Sophie
تفاوتها عطر و طعم میدادند.
ali73
چیزی که زن نمیدانست و نباید هم میدانست این بود که منبع اصلیِ در دسترس بودن و بیخیالیای که دون ژوان از خود ساطع میکرد اندوهِ مداومش بود. سالهای سوگواریاش نگذشته بود. مقارن بودنش با زنها دردِ از دست دادنِ عزیزترین کسش را از همیشه زندهتر میکرد.
ali73