مارگرت پنهلو هم عاشق یک خانهٔ جمعوجور رنگورورفته آن پایین است. احمق است که میخواهد به رؤیایش پشت کند و ازدواج کند. کریس پنهلو عاشق ویولنش است. برای یک تکهسفال عتیقه ولش کرده، ولی دوباره برمیگردد پیشش. راجر دارک و ماری دارک از آنها هم احمقترند، چون عاشق زنهای فانیاند و با این کارشان به خرد ماه توهین میکنند. ولی اینقدر احمق نیستند که عاشق هیچچیزی نباشند. تو عاشق چی هستی، برایان؟"
raha
خانهاش دلتنگ بود، انگارکه دیگر از زندگی دست شسته باشد. بااینحال آرامش حزنآور خانههایی را هم که عمر خود را کردهاند، نداشت. خانهاش بیجان بود، فریبخورده و معترض بود؛ او را از زندگیای که باید در خود جا میداد، محروم کرده بودند.
مهسا
وقتهایی که دلودماغ نداشت، احساس میکرد زندگیاش را هدر داده و هیچکسی او را درک نمیکند و بهعلاوه به سرش میزد که تقریباً تمام آدمها راهی جهنم میشوند.
کاربر ۴۶۴۲۵۱۶