بریدههایی از کتاب کلاف سردرگم
نویسنده:ال. ام. مونتگمری
مترجم:محمدحسام برجیسیان
انتشارات:انتشارات قدیانی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۰از ۶۳ رأی
۴٫۰
(۶۳)
چون آزادی واقعی در این دنیا امکانپذیر نیست، خوشبخت کسی است که اربابش را خودش انتخاب کند
sepid sh
"به گمانم آمده بودی که ناراحتم کنی، نن. ولی ناراحت نشدم. دیگر نمیتوانی ناراحتم کنی. دیگر روی من تسلط نداری. فکر کنم حتی دلم یککم هم به حالت میسوزد. تو همیشه همه چیز را برای خودت برمیداری، نن. همیشه توی زندگیات هرچی خواستی، از بقیه گرفتی. ولی هیچوقت چیزی پس ندادی. نمیتوانستی، چون چیزی برای پسدادن نداری. نه عشق، نه صداقت، نه فهم، نه مهربانی، نه وفاداری. همیشهٔ خدا فقط میگیری و هیچی پس نمیدهی. ببین به چه روزی افتادهای! دیگر هیچکسی به تو حسودیاش نمیشود."
مهسا
مطمئناً صبح دیگر به این چیزها فکر نمیکرد، ولی وجدان آدم در ساعت سه نیمهشب بیدار میشود.
مهسا
اگر انتظار نداشته باشی طرف مقابل هم عاشقت باشد، عاشقشدن آنقدر هم دردناک نیست."
مهسا
حالا که در آخرین ساعت زندگیاش به عقب نگاه میکرد، متوجه شد چیزهایی که واقعاً اهمیت داشتهاند، چقدر کم بودهاند. نفرتهایش الان پیشپاافتاده به نظر میرسیدند و خیلی از عشقهایش هم همینطور بودند. چیزهایی که زمانی تمام فکر و ذهنش را مشغول میکردند، الان مسخره به نظر میرسیدند و یک سری مسائل جزئی در نگاهش خیلی بزرگ شدند. نسبت به شادی و اندوه بیتفاوت شد. ولی خوشحال بود که به کراسبی گفت که عاشقش بوده. آره، کار خوبی کرده بود. پلکهای پیر افتادهاش را بست و دیگر آنها را باز نکرد.
مهسا
"تو هم دنبال ماه هستی. من میفهمم. و ناراحتی، چون نمیتوانی به دستش بیاوری. ولی بهتر است حتی اگر نمیتوانیم این بانوی دوردست درخشان زیبا را به دست بیاوریم، حداقل دنبالش باشیم، تااینکه دنبال چیز دیگری راه بیفتیم و آن را به دست بیاوریم. بالاخره هیچکدام از زیباییهای بیعیب و نقص زندگی که به ما نمیرسند. ولی هیچکس جز ما این را نمیداند. راز فوقالعادهای است، مگرنه؟ غیر از این هیچچیزی اهمیت ندارد."
مهسا
سر پیتر کمی گیج رفت. نگاهکردن از یک پنجرهٔ معمولی به داخل اتاق و دیدن زنی که متوجه میشوی تمام عمر ناخودآگاه انتظارش را میکشیدی، تکاندهنده است. تکاندهندهتر از آن، این است که نفرتت ناگهان در عشق حل شود، جوری که انگار خود استخوانهایت دارند آب میشوند. تقریباً آدم را از پا درمیآورد
daisy
تو هم دنبال ماه هستی. من میفهمم. و ناراحتی، چون نمیتوانی به دستش بیاوری. ولی بهتر است حتی اگر نمیتوانیم این بانوی دوردست درخشان زیبا را به دست بیاوریم، حداقل دنبالش باشیم، تااینکه دنبال چیز دیگری راه بیفتیم و آن را به دست بیاوریم. بالاخره هیچکدام از زیباییهای بیعیب و نقص زندگی که به ما نمیرسند. ولی هیچکس جز ما این را نمیداند. راز فوقالعادهای است، مگرنه؟ غیر از این هیچچیزی اهمیت ندارد."
daisy
او خیلی بچه بود و در این دنیای بزرگ تاریک خبیث، هیچکسی را نداشت. برایان به آسمان نگاه کرد. عجب شب تاریکی! عجب ستارههای روشن ترسناکی!
آهسته گفت: "خدای عزیز، خدای جوان عزیز! خواهش میکنم من را یادت نرود."
کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
انگارکه مرگ هم، مثل زندگی، او را فراموش کرده بود
Nasim Norozi
بهتر است حداقل اشتباههایمان را خودمان انتخاب کنیم تا یک نفر دیگر.
no name
ناگهان از بابت تمام این ماجرا، از دست تمام فامیلها، از وجود بیخاصیت خودش، خسته و کلافه شد. اصلاً برای چی هنوز زنده بود؟ مثل جای خالی قاب عکسی روی دیوار احساس پوچی میکرد. زندگی هیچ معنایی نداشت، فقط یک حلقهٔ بسته از شایعات و دشمنیها و زهرخندها بود.
no name
بهتر است حداقل اشتباههایمان را خودمان انتخاب کنیم تا یک نفر دیگر.
maryam
البته آقای کانوی جرئت نکرده بود بگوید که خدا هم وجود ندارد. حتی اعتراف هم کرد که احتمالاً خدایی وجود دارد. بالاخره یک نفر باید به کارهای دنیا سروسامان میداد، اگرچه خیلی هم در کارش وارد نبود.
آقای کانوی گفت: "خدا شاهد است، احتمالاً یک خدای جوان است که هنوز کاروبارش را خوب بلد نیست."
سارا
بعضی روزها از زندگی متنفر میشوم، ولی بعضی روزها هم عاشقش میشوم.
غزل
بعضی روزها از زندگی متنفر میشوم، ولی بعضی روزها هم عاشقش میشوم.
غزل
اگر انتظار نداشته باشی طرف مقابل هم عاشقت باشد، عاشقشدن آنقدر هم دردناک نیست."
راجر گفت: "هیچوقت انتظار نداشتم او هم عاشقم باشد، بااینحال دردش غیرقابلتحمل است."
غزل
اگر انتظار نداشته باشی طرف مقابل هم عاشقت باشد، عاشقشدن آنقدر هم دردناک نیست.
غزل
بقیه میخواهند جلویت را بگیرند که اشتباههای ما را تکرار نکنی. من نمیخواهم. آدمها بخواهند یا نخواهند، اشتباه میکنند. بهتر است حداقل اشتباههایمان را خودمان انتخاب کنیم تا یک نفر دیگر.
غزل
اینجور احساسها را همه تجربه میکنند. وقتی این احساس به آدم دست میدهد، به نظر نمیآید احمقانه باشد. فقط وقتی راجع به آن حرف میزنیم، احمقانه به نظر میرسد. این احساسها توی قالب کلمات جا نمیشوند.
غزل
حجم
۳۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
حجم
۳۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
۵۴,۰۰۰۴۰%
تومان