بعد از تو دنیا جای امنی نیست، میبینی؟
افتاده از سقف جهان یک کاشی آبی!
Maryam Bagheri
گنجایشِ این جامها اندازۀ هم نیست
من استکانم شد به لب تر کردنی خالی
bcb131@mozej.com
چون واگنی فرسوده در راهآهنی خالی
از من چه باقی مانده جز پیراهنی خالی؟
دارد فرو میریزد اجزای تنم در من
آن طور که دیوارههای معدنی خالی
چون آخرین سربازِ شهری سوخته یک عمر
جنگیدهام در مرزهای میهنی خالی
حالا که سر چرخاندهام در باد میبینم
پشت سرم شهریست از هر روشنی خالی
گنجایشِ این جامها اندازۀ هم نیست
من استکانم شد به لب تر کردنی خالی
آن باغبانم که پس از یک عمر جان کندن
از باغ بیرون آمدم با دامنی خالی
zeinab
آن قدر نزدیکی به من، آن قدر نزدیکی
که میپذیرم اینکه از من بگذری را هم
حتی تحمل میکنم بیاعتناییها،
سنگینسریها، خندههای سرسری را هم
زینب هاشمزاده
بعد از تو دنیا جای امنی نیست، میبینی؟
افتاده از سقف جهان یک کاشی آبی!
دختر دریا
بعد از تو دنیا جای امنی نیست، میبینی؟
افتاده از سقف جهان یک کاشی آبی!
دختر دریا
آن قدر نزدیکی به من، آن قدر نزدیکی
که میپذیرم اینکه از من بگذری را هم
زینب هاشمزاده
رازداریهای من بیهوده است، این چشمها
از تمامِ تابلوهای جهان گویاترند
زینب هاشمزاده
من؛ خاک سرزمینِ صبوری که هیچ وقت...
در انتظار عابرِ دوری که هیچ وقت...
تو؛ جادهای شلوغ که دائم سرت پُر است
از کثرت عبور و مروری که هیچ وقت...
زینب هاشمزاده
پیچیده است عطرِ نفسهایت، در حلقه حلقه حلقۀ گیسویم
زینب هاشمزاده