بریدههایی از کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار
۴٫۰
(۲۶)
پزشک خوب باید قلبی اقیانوسی داشته باشد و آئورتی بزرگ که از طریق آن یک دریاچهٔ بیانتها شفقت و مهر انسانی را پمپاژ کند.
مهساکتابی
حالا در حرفهٔ جدیدم زمانی یک روز بد را تجربه میکنم که لپتاپم خراب شود یا یکی از قسمتهای سریال از دید بینندگان رتبهٔ بدی کسب کند- چیزهایی که در کل اتفاقات مهمی محسوب نمیشوند. دلم برای روزهای بد دورهٔ طبابت تنگ نشده است، اما دلتنگ روزهای خوبش هستم، دلتنگ همکارانم و دلتنگ کمک کردن به آدمها...دلم برای آن حس نابی تنگ شده که زمان برگشتن از بیمارستان به خانه پشت فرمان ماشین در دلم جوانه میزد، حسی که میگفت: کار ارزشمندی انجام دادهای. از اینکه کشورم پول بسیاری برای آموزش و تربیت من خرج کرده است و در نهایت سرم را پایین انداخته و رفتهام، احساس شرم و گناه میکنم.
هنوز هم پیوند محکمی بین من و طبابت وجود دارد. من هیچ وقت نمیتوانم از پزشک بودن دست بکشم.
رادبانو
آدمهای زیادی از من میپرسیدند «حالت خوبه؟»، اما همچنان از من توقع میرفت که فردای حادثه سر کارم حاضر باشم، گویا دکمهٔ تنظیم مجدد را سخت فشار داده بودند و همه چیز باید عادی جلو میرفت. اینها به این معنی نیست که آنها بیعاطفه یا بیفکر بودند. این چالشیست که با تار و پود این حرفه در هم آمیخته است. نمیتوانی هربار که اتفاق ناگواری میافتد مچ بند سیاه ببندی و سوگواری کنی، نمیتوانی یک ماه تمام مرخصی بگیری تا اوضاع روحیات سر و سامان بگیرد. در بیمارستان این جور اتفاقات زیاد میافتد.
این سیستمیست که به سختی میتواند به شما اجازه مرخصی استعلاجی بدهد، چه برسد به اینکه مسالهای مانند «نیاز به استراحت پس از گذراندن یک روز وحشتناک» را بتواند درک کند. و درواقع، پزشکان نمیتوانند عمق ویران کننده این لحظات را بپذیرند. اگر میخواهید در این حرفه جان سالم به در ببرید، باید خودتان را متقاعد کنید که این لحظات وحشتناک بخشی از شغل شما هستند
رادبانو
تو مشاغل دیگه، اگر فعالیت یک شخص اون رو به سمت خودکشی ببره، همه توقع دارن دلیل این اتفاق کشف بشه و به صورت خیلی جدی تلاش کنند تا دیگه این اتفاق تکرار نشه. اما اینجا، هیچ کس حرفی نمیزنه، همه این ماجرا رو از دوستشون شنیدن، انگار تو حیاط مدرسه یه خبر بیاهمیت پخش شده باشه. حتی شک دارم اگه میمرد یه ایمیل خشک و خالی دریافت میکردیم.
NineTina
به طرز غریبی متوجه شدم این اولین دفعهست که تو این پنج ماه به عنوان یه پزشک جوون یه مریض رو نجات دادم. آدمهای اون بیرون فکر میکنن ما تو بخش پرسه میزنیم و مثل سوپرمن کارهای قهرمانانه انجام میدیم. حتی منم وقتی کارمو شروع کردم چنین تصوری داشتم. واقعیت اینه که تو بخشهای یک بیمارستان روزانه جون دهها یا صدتا بیمار نجات داده میشه، اما این اتفاق هربار بر اساس تلاش گروه درمان رخ میده، نه تلاش یک شخصیت کلیدی. نه توسط دکتری که فقط یک کار انجام میده، بلکه بر اساس نقشهٔ حساسی که توسط کادر درمان جلو میره و تو هر قسمتش وظیفهٔ دکتر اینه که حال بیمار رو بررسی کنه. اگر بیمار رو به بهبود باشه که چه بهتر، وگرنه نقشه تغییر میکنه.
mohammadali Mehrpouya
کشیکهای شبانه با آدم کاری میکنند که دانتهٔ شاعر شبیه والت دیزنی به نظر برسد.
مهساکتابی
این عقیدهٔ قدیمی که میگوید پرستاران و پزشکان نیاز ندارند یا نباید در مورد این چیزها حرف بزنند را دور بریزید. چرا که مسئولیت کسانی که این حرفه را ترک میکنند، استرس و بیماری کسانی که در این حرفه میمانند و افزایش آمار خودکشی بین کسانی که در این حرفه تحملشان را از دست میدهند برعهده همین باورِ غلط است. همه ما نیاز داریم با کسی صحبت کنیم. اجازه ندهید آنها حرفها و غصهها را در خودشان جمع کنند. به آنها بگویید که کنارشان ایستادهاید. به کسانی که مراقب سلامتی شما هستند، اهمیت بدهید.
حتی اگر گوشی پزشکی دور گردنشان داشته باشند و در موقعیتهای دردناک برایتان داستانهای خندهدار بگویند، آنها هنوز همان نوجوانهایی هستند که در فرم انتخاب رشته، خودسرانه گزینهٔ پزشکی را علامت زدهاند. انسانهایی شکننده، درست مثل شما.
رادبانو
من متوجه شدم میتوان پاسخی بسیار سادهتر و بهتر به سوال «چطور میتوانم کمک کنم؟» داد. کاری که همه ما میتوانیم انجام دهیم و هیچ زحمتی ندارد.
جواب من این بود: از نزدیکانتان -کسانی که برای سیستم کار میکنند- بپرسید امروزشان چگونه گذشته است!
آنها میگویند: «خوب بود» و سپس موضوع بحث را عوض میکنند یا شاید خاطره بامزهای برایتان تعریف کنند. اما اجازه دهید آنها بفهمند که همیشه گوش شنوایی برای شنیدن حرفهایشان دارند: کسی که عمیقا میداند روزی که گذشته «خوب» نبوده و اتفاقات بدی که در محل کار برای آدم میافتد بیشتر از اتفاقات خوب است. از پرسیدن این سوال خسته نشوید. به آنها فرصت تخیلهٔ روانی بدهید، فرقی نمیکند دردِ دل کنند، یاوه ببافند یا از شدت اشک و اندوه بلرزند. این عقیدهٔ قدیمی که میگوید پرستاران و پزشکان نیاز ندارند یا نباید در مورد این چیزها حرف بزنند را دور بریزید.
رادبانو
مسالهٔ دیگری که مکرر برای پزشکان اتفاق میافتد یادآوری خاطرات تلخ و غمانگیز با وضوح بالاست. انگار مغز آدمیزاد با کیفیت HD تمام آن تصاویر را ضبط کرده است. آنها شماره اتاقی که یک دهه پیش در بخش زایمان آن حادثه وحشتناک را در آنجا مشاهده کردهاند، کفشی که همسر بیمار به پا کرده بود و آهنگی که آن لحظه از رادیو پخش میشد را به یاد میآورند. صدای لرزان متخصص ارشد زمانی که درباره آن فاجعه حرف میزد و با شش فوت قد، کمرش خم شده بود و در آستانهٔ گریستن بود از خاطر آنها فراموش نمیشود. یکی از دوستانم دربارهٔ جراحی سزارینی که روی زن مردهای انجام داده بود خاطرهای تعریف میکرد: مادر نوزاد جلوی چشمان من مرده بود، شکمش را شکافتم و بچه را بیرون کشیدم. نوزاد زنده بود. اما پدر نوزاد با گریه فریاد میکشید: «دکتر، تو باید اون یکی رو نجات میدادی!»
رادبانو
هرکدامشان دربارهٔ هجرت از حرفهٔ پزشکی به شغل دیگری حرف میزدند. زمانی که من سیستم را ترک کردم، یک اتفاق اشتباهی محسوب میشدم، یک انحراف کوچک. اما این روزها، هر گوشهٔ بیمارستان آبستن ترسهای پزشکانیست که نقشهٔ دیگری برای زندگیشان کشیدهاند -مهاجرت و کار کردن در شرکتهای دارویی کانادایی یا استرالیایی. بیشتر همکاران قدیمی من نومیدانه دنبال راهی میگشتند تا بند چتر نجات را بکشند و از این حرفه بیرون بپرند- پزشکانی پرشور و درخشان که هرکدام برای در امان ماندن از اذیت و آزار سیاستمداران دلایل خودشان را داشتند. پزشکانی که در گذشته به خاطر این حرفه مجبور بودند هر بار برای برگزاری جشن عروسیشان از نو برنامهریزی کنند.
رادبانو
حجم
۲۴۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۲۴۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰۵۰%
تومان