«گوش كن، هميشه وقتی اتفاق بدی میافته، همون لحظه به نظر خيلی تلخ میآد. اما همهاش میگذره، هيچی نيست كه به قدر ظاهرش بد باشه. خوشحال باش.»
وحید
ما پيرتر میشيم و يه بخشايی از وجودمون میميره. شايد عواطفمونم به تدريج میميره.
وحید
نفس عميقی كشيد و سرش را تكان داد و به فنجان قهوه پيش رويش چشم دوخت. «تو متوجه نيستی. تو نمیدونی اگه آدم نتونه با هيچ چيز كنار بياد، دنيا چقدر از تنهايی لبريز میشه.»
وحید
به خودم گفتم واقعا وقت اون رسيده كه تلخی حوادث گذشته رو به فراموشی بسپرم. پير شدم، اما هنوز خيلی مونده تا كارم تموم بشه.
وحید
كسی ادعا كرده بود كه «سه ميليون دلار آمريكا» گم كرده، و كس ديگری با عنوان چنگيز خان مدعی شده بود قاره آسيا را گم كرده است.
وحید