بریده‌هایی از کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک

اژدهای کوچک آهی کشید و گفت: «یادم رفته تصمیم سال جدیدم رو بگیرم.» پاندای بزرگ گفت: «نگران نباش کوچولو. اگه می‌خوای چیزی رو تغییر بدی می‌تونی از همین الان شروع کنی.»

رها کن وگرنه کشانده می‌شوی.

وقتی چای می‌نوشی... چای بنوش.

اژدهای کوچک پرسید: «اگه بعضی‌ها از من یا کار‌هام خوش‌شون نیاد چی؟» پاندای بزرگ گفت: «تو باید راه خودت رو بری. بهتره اون‌ها رو از دست بدی تا خودت رو.»

ژدهای کوچک پرسید: «چه جوری به رفتن ادامه می‌دی؟» پاندای بزرگ گفت: «گاهی حتی یه قدم خیلی کوچیک بهتر از اینه که اصلاً قدمی برنداری.»

گفت: «ممکنه شکست بخوری کوچولو، ولی اگه از ترس امتحانش نکنی، قطعاً شکست خوردی.»

پاندای بزرگ گفت: «اگه امتحان نکنی، هیچ‌وقت نمی‌فهمی می‌تونی پرواز کنی یا نه.»

اگر به دنبال شادکردن دیگران باشی، خودت هم به شادی می‌رسی.

اژدهای کوچک گفت: «تو شنونده‌ی خوبی هستی.» پاندای بزرگ جواب داد: «شنیدن هیچ‌وقت برام دردسر درست نکرده.»

گاهی فقط باید بی‌خیال باشی.

پاندای بزرگ پرسید: «کدومش مهم‌تره، سفر یا مقصد؟» اژدهای کوچک گفت: «همسفر.»

حتی درخت آسیب‌دیده هم می‌تواند زیبا‌ترین شکوفه‌ها را بدهد.

اژدهای کوچک پرسید: «فکرهای بد باعث می‌شن من آدم بدی بشم؟» پاندای بزرگ گفت: «نه. موج‌ها اقیانوس نیستن.

اژدهای کوچک گفت: «تو شنونده‌ی خوبی هستی.» پاندای بزرگ جواب داد: «شنیدن هیچ‌وقت برام دردسر درست نکرده.»

پاندای بزرگ گفت: «درخت گیلاس خودش رو با درخت‌های دیگه مقایسه نمی‌کنه. فقط شکوفه می‌ده.»

«کاش این لحظه تا ابد طول می‌کشید.»

پاندای بزرگ گفت: «پاییز شده و به‌زودی زمستون از راه می‌رسه.» اژدهای کوچک گفت: «آخ، چه عصر‌های گرم و دوستانه‌تری برای با‌هم‌بودن... اون هم با چای.»

اژدهای کوچک گفت: «کاش این لحظه تا ابد طول می‌کشید.» پاندای بزرگ گفت: «ما فقط همین لحظه رو داریم.»

حتی درخت آسیب‌دیده هم می‌تواند زیبا‌ترین شکوفه‌ها را بدهد.

وقتی برای دیگری فانوسی روشن می‌کنی، خود‌به‌خود راه خودت را هم روشن می‌کنی.