وقتهایی که هیچ کاری نمیکنی، اصلاً وقتِ هدررفته نیست.
ارغوان
اژدهای کوچک گفت: «ذهنم گاهی مثل این طوفانه.»
پاندای بزرگ گفت: «اگه درست گوش بدی، میتونی صدای پاشیدن قطرههای بارون روی سنگ رو بشنوی.
حتی توی طوفان هم میشه کمی آرامش پیدا کرد.»
زهره
«مسیر سفر تو روی هیچ نقشهای نیست.
خودت باید راهت رو پیدا کنی.»
ارغوان
اژدهای کوچک گفت: «کاش این لحظه تا ابد طول میکشید.»
پاندای بزرگ گفت: «ما فقط همین لحظه رو داریم.»
زهره
اژدهای کوچک گفت: «میخوام دنیا رو تغییر بدم.»
پاندای بزرگ در جواب گفت: «از نفر بعدی که به کمکت احتیاج داره شروع کن.»
زهره
«اشتباههای تو تلاشت رو نشون میده. پس تسلیم نشو!»
ارغوان
اژدهای کوچک گفت: «گاهی فکر میکنم اونقدر که باید خوب نیستم.»
پاندای بزرگ گفت: «درخت گیلاس خودش رو با درختهای دیگه مقایسه نمیکنه. فقط شکوفه میده.»
ارغوان
اژدهای کوچک گفت: «هیچ اتفاقی که نیفتاد!»
پاندای بزرگ گفت: «شاید اول داره از زیر یه اتفاقهایی میافته.»
ارغوان
اژدهای کوچک جیغ زد: «عجله کن! کار زیاد داریم!»
پاندای بزرگ گفت: «رودخونه عجله نمیکنه و با اینکه موانع زیادی سر راهشه، همیشه به جایی که میخواد میرسه.»
ارغوان
«سعی کن برای چیزهای کوچیک وقت بذاری،
اونها معمولاً از همه چی مهمترن.»
ارغوان
پاندای بزرگ پرسید: «کدومش مهمتره، سفر یا مقصد؟»
اژدهای کوچک گفت: «همسفر.»
ارغوان
شجاع باش.
هیچوقت نمیدانی اولین دیدار به چه منجر میشود.
ارغوان
گاهی خوب است بدون دانستن مقصد راهی شویم.
ارغوان
پاندای بزرگ گفت: «اگه امتحان نکنی، هیچوقت نمیفهمی میتونی پرواز کنی یا نه.»
آهو
پاندای بزرگ خمیازهای کشید و گفت: «من اعتقاد دارم که در هر لحظه از هر روز میتونیم رها کنیم و دوباره شروع کنیم.»
Ozra
پروانه درست قبل از بیرونآمدن از پیله بیشتر از همیشه تلاش میکند.
Ozra
اژدهای کوچک گفت: «نمیتونم احساسم رو توضیح بدم.»
پاندای بزرگ لبخند زد و گفت: «عیبی نداره. کلمهها برای همه چی کافی نیستن.»
Ozra
پاندای بزرگ گفت: «زیبایی همهجا هست ولی گاهی دیدنش سخته.»
Ozra
اژدهای کوچک گفت: «امشب سرد و تاریکه.»
پاندای بزرگ گفت: «نگران نباش کوچولو. خورشید دوباره طلوع میکنه.»
Ozra
پاندای بزرگ گفت: «گاهی حتی یه قدم خیلی کوچیک بهتر از اینه که اصلاً قدمی برنداری.»
Ozra