بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ساجی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب ساجی اثر بهناز ضرابی‌زاده

بریده‌هایی از کتاب ساجی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۶۳ رأی
۴٫۳
(۶۳)
با غصه گفت: "نسرین، چقدر من پوست‌کُلفتم! چرا یه ترکشی، بمبی، تیری نمی‌خوره به من بمیرم و راحت بشم؟" داشتم می‌مردم. با این حال گفتم: "تمومش کن. خواهش می‌کنم. اگه ساجده برای تو مرده، برای من زنده‌ست. فقط چند وقتی از پیش ما رفته. با سجاد و سحر فرستادمش خونهٔ مامانم. مطمئنم سال دیگه این وقتا ساجده تو بغلمه و داره شیر می‌خوره. مطمئنم." بهمن بهت‌زده نگاهم کرد. دست گذاشتم روی شکمم. گفتم: "ایشاالله! ساجی اینجاست. مطمئنم. ساجی ما رو تنها نمی‌ذاره."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
غصه گفت: "نسرین، چقدر من پوست‌کُلفتم! چرا یه ترکشی، بمبی، تیری نمی‌خوره به من بمیرم و راحت بشم؟" داشتم می‌مردم. با این حال گفتم: "تمومش کن. خواهش می‌کنم. اگه ساجده برای تو مرده، برای من زنده‌ست. فقط چند وقتی از پیش ما رفته. با سجاد و سحر فرستادمش خونهٔ مامانم. مطمئنم سال دیگه این وقتا ساجده تو بغلمه و داره شیر می‌خوره. مطمئنم." بهمن بهت‌زده نگاهم کرد. دست گذاشتم روی شکمم. گفتم: "ایشاالله! ساجی اینجاست. مطمئنم. ساجی ما رو تنها نمی‌ذاره."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
با صدای خنده و شوق و ذوق سجاد بیدار شدم. با سه‌چرخه آمده بود بالای سرم. می‌گفت: "مامان ... نگاه کن نی‌نی چی برام خریده!" کار بهمن بود. صبح زود رفته بود خیابان نادری. آن‌قدر ایستاده بود تا مغازه‌ها باز شده بودند. سه‌چرخهٔ قشنگی بود. سبد سفید فلزی جلوی فرمانش پر از شکلات و پتی‌بور و ویفر بود. بهمن یک کولهٔ صورتی، که عکس شخصیت‌های مدرسهٔ موش‌ها رویش چاپ شده بود، هم برایش خریده و گذاشته بود توی سبد. یک خرس پوستی هم خریده و نشانده بود روی صندلی و آن را با مفتول محکم بسته بود. لبخندی زدم و گفتم: "از نی‌نی تشکر کردی؟" سجاد خم شد و صورت نی‌نی را بوسید و گفت: "مرسی نی‌نی."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
اسم بچه را بهمن گذاشت سجاد. می‌گفت: "از همهٔ ارکان نماز عاشق سجده‌م. سجده عشق‌بازی با خداست. آدم توی سجده وصل می‌شه به خدا." راست می‌گفت. سجده‌های نماز بهمن طولانی بود و خیلی وقت‌ها توی سجده گریه می‌کرد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
فریاد می‌زدم: "لعنت به این جنگ! لعنت به صدام! من زندگی‌مو می‌خوام. من آرامش می‌خوام. من نمی‌خوام از شوهرم دور باشم. من می‌خوام سایهٔ پدر بالای سر بچه‌هام باشه." بهمن جلو آمد. دست‌هایم را گرفت و بوسید. گفت: "نسرین جان، خرمشهر هم بچهٔ ماست؛ دخترمون ... خواهرمون ... نمی‌تونیم ولش کنیم." دست‌هایم خیس اشک شده بود. بهمن دست‌هایم را گذاشت روی فرش و پیشانی‌اش را گذاشت روی دست‌هایم.
saqqa
بسازین چارهٔ درد گرونم
کاربر ۱۹۸۸۶۵۶
بیا ای خویش و قوم کسونم
کاربر ۱۹۸۸۶۵۶
الله اکبر، خمینی رهبر این بانگ آزادی است، کز خاوران خیزد فریاد انسان‌هاست، کز نای جان خیزد اعلام طوفان‌هاست، کز هر کران خیزد آتشفشان قهر ملت‌های در بند است حبل المتین توده‌های آرزومند است ...
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
لالا لالا گلم لالا علی لالا ساجی لالا اگر در فکر فردایی هنوز هم سایه سر داری لالا لالا گلم لالا انیس و مونسم لالا چرا این‌گونه بی‌تابی چرا امشب نمی‌خوابی لالا لالا گلم لالا
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
محمد را بغل کرده و دورتر از پنجره ایستاده بودم و طوری که کسی مرا نبیند بهمن را نگاه می‌کردم. پاهایش را نمی‌توانست حرکت دهد. سحر را داد بغل حلیمه و محمدمهدی و سمیه را هم‌زمان بغل کرد و فریاد زد: "ساجی ... بابایی ... ساجی بابا اومده ... برات شکلات آورده‌م ... قاقا آورده‌م ..." دلم نمی‌خواست بروم جلو. رحمت و عمو زیر بغلش را گرفتند. به‌سختی راه می‌رفت. پاهایش خم شده بود و خمیده راه می‌رفت
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

قیمت:
۱۶۱,۰۰۰
تومان