بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مجموعه بهترین های جبران خلیل جبران | طاقچه
کتاب مجموعه بهترین های جبران خلیل جبران اثر جبران خلیل جبران

بریده‌هایی از کتاب مجموعه بهترین های جبران خلیل جبران

انتشارات:انتشارات پر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۶از ۱۱ رأی
۱٫۶
(۱۱)
کسانی هستند که می‌بخشند و در بخشندگی خود معنی درد را نمی‌شناسند و شادی هم نمی‌خواهند و اشتیاقی ندارند که ثوابی ببرند، این دسته چون گل‌هایی هستند که عطر دل‌انگیزشان را به این سرزمین می‌بخشند. با دست این افراد است که خداوند سخن می‌گوید و از میان چشمان آنهاست که بر زمین تبسم می‌کند. بخشش به کسی که از تو می‌خواهد زیباست، ولی زیباترین آن است که به کسی ببخشی که از تو خواهش نمی‌کند و تو به نیازش واقفی.
seyed.a.amini
همیشه این‌طور است که ژرفای محبت تا ساعت فراق ناشناخته می‌ماند.
seyed.a.amini
به‌راستی آتش آسایش، شور و شوق روح را با سختی‌هایش می‌کشد و سپس با نیشخندی بر جنازه‌اش می‌گذرد.
seyed.a.amini
هرگاه شاد می‌شوید، به ژرفای قلبتان توجه کنید و ببینید که شادی شما چیزی غیر از اندوهتان نیست. و هرگاه که لشگر حزن بر شما می‌تازد، باز به اعماق قلب خود برگردید و دقت کنید، می‌بینید که شما بر چیزی که مایه نهایت شادی‌تان بر روی زمین بوده، می‌گریید.
seyed.a.amini
جامه آنگاه بافنده‌ای گفت: «از جامه برای‌مان بگو.» در جواب گفت: پیراهن شما بیشتر زیبایی شما را می‌پوشاند ولی آنچه زیبا نیست نمی‌پوشاند. با آنکه آزادی پوشیدگی و تنهایی را با پیراهن خود می‌جویید، در آن بندگی و اسارت را می‌یابید. وای کاش می‌توانستید از خورشید و باد به جای لباس‌های ساخته خود، با پوست‌تان استقبال کنید. زیرا دم زندگی در خورشید است و دست زندگی در وزش باد.
کاربر ۲۸۷۴۰۹۶
یک‌بار به مترسک گفتم: «از تنها ایستادن در این باغ خسته نشدی؟» در جواب گفت: «در ترساندن لذتی است که از آن خسته نمی‌شوم، برای همین از کارم راضی‌ام و احساس خستگی نمی‌کنم.» لحظه‌ای فکر کردم سپس گفتم: «راست می‌گویی، من هم این لذت را چشیده‌ام.» در جوابم گفت: «این‌طور فکر می‌کنی؟ طعم این لذت را کسی نمی‌داند مگر آنکه چون من از کاه پر شده باشد.» او را ترک کردم و رفتم و ندانستم که آیا از من تعریف می‌کرد یا مرا خوار می‌داشت. سالی گذشت و مترسک فیلسوفی دانا شد. وقتی بار دوم از کنارش می‌گذشتم، دیدم دو کلاغ زیر کلاهش لانه می‌سازند.
seyed.a.amini
اگر امشب را بمانم، با آنکه ساعات شب پر التهابند، با بندهای گران زمین یخ می‌بندم و بلور می‌شوم. کاش می‌توانستم هرچه این‌جا دارم با خود ببرم. ولی چگونه؟ صدا نمی‌تواند زبان و لب‌هایی را که به او پر و بال داده‌اند، با خود ببرد. باید به تنهایی پردهٔ فضا را بدرد. آری، ای دوست، کرکس آشیانه‌اش را با خود نمی‌برد. به تنهایی در دل آسمان پرواز می‌کند.
seyed.a.amini

حجم

۱۸۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۸۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد