زن با صدایی تفکرآمیز گفت: عجیب است، نه؟ تمام چیزهای دور و برمان در حال انفجار است، اما هنوز کسانی هستند که به یک قفل شکسته اهمیت میدهند و دیگرانی که از سر وظیفهشناسی سعی در تعمیر آن دارند. شاید درست هم اینطور باشد. شاید کار کردن وظیفهشناسانه و صادقانه برای همین چیزهای کوچک، راهی است عاقلانه که در این دنیای رو به زوال دوام بیاوریم.
zeinab.P_J
حتی فکر کردن به او گرمابخش بود. دیگر، از آن زمان به بعد آرزو نداشت که یک ماهی یا گل آفتابگردان باشد. از انسان بودنش خوشحال بود، البته راه رفتن روی دو پا و لباس پوشیدن دردسری بزرگ بود و هنوز چیزهای زیادی بود که از آنها سر در نمیآورد. با این حال اگر او یک ماهی یا گل آفتابگردان بود، نه یک انسان، محال بود که چنین احساسی را تجربه کند.
i._.shayan
این داستان روایتی است در ادامهی شاهکار «فرانتس کافکا» با عنوان «مسخ» که علاقهمندان ادبیات به خوبی با آن آشنایی دارند. بدون شک برای درک بهتر این داستان باید ابتدا «مسخ» را خوانده باشید تا با «سامسای عاشق» به خوبی ارتباط برقرار نمایید. سامسای عاشق در ادامهی «مسخ» داستانی امیدوارکننده و نوید دهنده به سمت پویایی و رشد است.
هدف نویسنده از ادامهی داستان زندگی «گرگور سامسا» شخصیت اصلی داستان نوعی تقابل و رویارویی با عنصر امید و تلاش برای رهایی از پیلهی تنهایی و زوال است. تنهایی و انزوایی که شاید بهنوعی گریبانگیر انسانهای بیشماری از نسل دیروز و امروز بوده باشد. پر واضح است که انسان عصر امروز بیش از پیش در این تنهایی دست و پا میزند اما بهنوعی رشد و تکامل فکری نائل میشود و این تجربهی ارزشمند را مدیون این انزوای به اصطلاح انزجارآمیز خود میداند.
ROHAM