تقویم روی فصل خزان ایستاده است
گویا پس از تو نبض زمان ایستاده است
دختر دریا
پامال کن تو نیز دلم را که غافلی،
پاخوردهاش عزیز من این فرش بهتر است
plato
شاید گناه ماست که مغرور و زندهایم
در این جهان مهزده از انفجارها
شاید گناه ماست که گردن کشیدهایم
بر شانه خمیدهترین ذوالفقارها
تبعید میشوند شهیدان به قابها
حالا برای شادی عالیجنابها
Dexter
گفتم آری به دارمان بزنید، چاره جز ریسمان نخواهد کرد
مطمئن باش این زمین با ما آنچه کرد آسمان نخواهد کرد
مرد بیرون از بدن باشد، مرگ بر آدمی که تن باشد
مرد اگر لایق شدن باشد، تکیه حتی به جان نخواهد کرد
plato
این مردمی که بودنشان هم نبودن است
|ݐ.الف
این واژههای تلخ ِ معطل درون من
دیری در انتظار بیان ایستاده است
پشت دریچههای شبآلود ذهن من
اندوه شاعران جهان ایستاده است
Moon
جایی که پشت ثانیهها خم نمیشود
از شدت کشندهترین انتظارها
plato
در خاک تربتم نفسی میزند غبار
بیدل، هنوز زنده عشقم، نمردهام
دختر دریا
حکم از تو ـ اگر بند و اگر تیغ ـ مطیعیم
سقف از تو که باشد ـ اگر آوار ـ قشنگ است
هر زهر علیرغم تو قندی است مکرر
هر زشت علیرغم تو بسیار قشنگ است
plato
شاید گناه ماست که مغرور و زندهایم
در این جهان مهزده از انفجارها
شاید گناه ماست که گردن کشیدهایم
بر شانه خمیدهترین ذوالفقارها
تبعید میشوند شهیدان به قابها
حالا برای شادی عالیجنابها
تبعید میشوند شهیدان به قابها
تبعید میشوند که سر درنیاورند
از بازی کثیف حساب و کتابها
صندوقهای پرشده روشن مناند
تابوتهای پرشده با آفتابها
من رأی میدهم به شهیدی که بیسر است
هر چند رأی باطلهام در حسابها
plato