بریدههایی از کتاب همین حوالی
۳٫۷
(۳۰)
از مغازه بیرون میروند و شادی بیچون وچرایی را روی چهارچرخ پشت سرشان میکشند که سنگفرشهای فرسودهٔ شهر را شیار میدهد.
marie
از سایههایی که خانوادههایمان بر سرمان میاندازند نیز گریزی نداریم. با همهٔ اینها، گاهی دلم برای سایبان دلنشینی که یک یار موافق فراهم میکند تنگ میشود.
marie
یادم میآورد که به حال خود رها نشدهام.
marie
میل غریزی ما آدمها برای بیان احساسات و توضیح نظرات خود و قصهگفتن برای یکدیگر مرا به شگفت میآورد.
marie
روز بعد، همزمان درِ اتاقهایمان را باز میکنیم و بیرون میآییم. با هم سوار آسانسور میشویم و بعد هرکدام به راه خودمان میرویم. بدون برنامهریزی هرصبح و هرشب منتظر هم میمانیم و تا سه روز این توافق ضمنی به شکل مبهمی مرا با جهان آشتی میدهد.
marie
همچنانکه از این تراژدیها درس میگیرم، ناگهان به ذهنم میرسد که آب استخر آنقدرها هم زلال نیست. بوی گند غم و اندوه میدهد. آلوده است. وقتی بیرون میآیم، از حس مبهم وحشت اشباع شدهام. همهٔ آن درد و رنجها، مثل آبی که گاهی وارد گوشم میشود، در تنم میماند و در روحم نشت میکند و در فرورفتگیهای بدنم گرفتار میشود.
marie
پدری آشپزی میکند و دخترش به سفارشها میرسد. فکر میکنم دختر در بچگی مادرش را از دست داده. رابطهٔ این پدر و دختر چیزی است فراتر از پیوند خونی، پیوندی استوارشده با اندوهی مشترک.
marie
هربار محیط پیرامونم تغییر میکند، غم بزرگی بر دلم مینشیند، غمی بزرگتر از اندوه ترک مکانی گرهخورده با خاطرات تلخ وشیرین.
این خودِ تغییر است که مرا برمیآشوبد، درست همچون وقتی که شیشهای را تکان میدهی و مایع درونش تار و کدر میشود.
ــ ایتالو اسوو، مقالات و نوشتههای پراکنده ـ
marie
مادرم در حال حاضر، همچون تکه نوارچسب کهنهای در یک آلبوم بریدهٔ روزنامه، به زندگی چسبیده است. هر لحظه ممکن است کنده شود، اما هنوز سر جایش است. کافی است صفحه را ورق بزنی تا چسب از کاغذ جدا شود و لکهٔ مستطیلشکل کمرنگی از خود به جا بگذارد.
n.nasim
از آنجا که نه حرفی برای گفتن مانده و نه کاری برای انجامدادن، مکان دیگر اهمیتی ندارد: فضا، دیوارها، نور. فرقی ندارد زیر آسمان صاف و آبی باشم یا زیر باران یا مشغول شنا در دریای زلال در تابستان. میتوانم در قطار باشم یا در ماشین یا در هواپیما، میان ابرهای شناوری که در تمام جهات پراکنده میشوند، همچون دستهای عروس دریایی که در هوا به پرواز درمیآیند. من هرگز یک جا بند نشدهام، همیشه در حرکت بودهام، تمام عمر کارم همین بوده، همیشه منتظر رسیدن به جایی یا برگشتن از جایی، یا منتظر فرار. مدام دارم چمدانهای کوچک را کنار پایم باز و بسته میکنم. کیف دستیام را روی دامنم میگذارم. مقداری پول و یک کتاب در آن است. آیا مکانی وجود دارد که از آن عبور نکنیم؟ سرگشته، گمشده، در دریا، خلاف جهت، گمراه، آواره، پریشان، گیج، بیخانمان، برگشته. من با این واژههای مرتبط ارتباط دارم. این کلمات سکونتگاه منند، تنها سرپناه امن من.
rachel
حجم
۱۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان